Thursday, May 29, 2008



خالی تر از نگاه خیره ای بر چاه در شب

به تو فکر می کنم

و سنگی که تا عمق تاریکی چاه گم می شود


به خیال سراب گونه در ناوک چشمانت
قسم

پنجره دیگر جایی برای نشستن کفتر های همسایه نیست

و تو دیگر نان آور بال بال زدن های گنجشگ ها پشت شیشه نخواهی بود

دختران روستا دیگر

برای آمدن هیچ سواری دخیل نمی بندند
و رخت های آرزویشان را در رود نخواهند شست


وقتی خیال ها خالی از خواب های کودکانه است

دیگر هیچ آتشی پروانه را خاکستر نخواهد کرد

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, May 23, 2008

اگر عنقا زبی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد
پی نوشت : عنقا شدن سخته اما می شه
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, May 21, 2008


به کودکان ساکن کمپ های آوارگان


می دانی چه می گویم . می شنوی ؟ اصلا حواست هست که چه می خواهم ؟که چه می گویم ؟ می شنوی کودکی هایت را ؟ اصلا می خواهم بدانم چرا بین کودکی های ما اینهمه سیم خاردار کشیده اند ؟ مگر نه اینکه هر دو بوی خمپاره می دهیم وقتی از عشق حرف می زنیم و خون فوران می زند وقتی از کودکی می گوییم و خشم زبانه می کشد وقتی به دیوار زل می زنیم . تو می دانی مادرانگی ام را که خالی تر از تنوری است که مادرت نان شکم های گشنه را در آن داغ می زند. تو می دانی خیال خواب آلود چشمان ام را که زرد تر از هر پاییزی است . به من بگو بگو چرا وقتی مادرانمان لالایی می خواندند ما خواب هیچ پرنده ای را ندیدیم؟

به من بگو چرا دست های من برای هیچ سنگی ، هیچ فریادی ، هیچ خشمی رمق ندارد؟و خنده های تو تعبیر خواب هیچ خانه ای در قلب شهر نیست؟

من مادرانگی ام خواب کودکی های تو را می بیند، اگر بگذارند سیم خاردار ها شکوفه بدهد


پی نوشت: کمپ فلسطینی ها در اردن ... هنوز صدای چشم های خسته هبا و عدنان مرا وا می دارد بگویم دنیا جایی برای خواب های ما نیست
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin