خالی تر از نگاه خیره ای بر چاه در شب
به تو فکر می کنم
و سنگی که تا عمق تاریکی چاه گم می شود
به خیال سراب گونه در ناوک چشمانت
قسم
پنجره دیگر جایی برای نشستن کفتر های همسایه نیست
و تو دیگر نان آور بال بال زدن های گنجشگ ها پشت شیشه نخواهی بود
دختران روستا دیگر
برای آمدن هیچ سواری دخیل نمی بندند
و رخت های آرزویشان را در رود نخواهند شست
وقتی خیال ها خالی از خواب های کودکانه است
دیگر هیچ آتشی پروانه را خاکستر نخواهد کرد