Tuesday, August 08, 2006

روز نوشت های زندانی بند 1357
چهار شنبه/18مرداد
از دریچه به بیرون نگاه می کنم ..حیاط خالی از زندانیان است ..گوشم را تیز می کنم تا صدایی بشنوم ...هنوز احمد در اعتصاب است و می شنوم که کسی می گوید حالش چندان مساعد هم نیست ...روی دیوار سلول خط خطی می کنم ...مشت می کوبم بر در آهنی روبرو و فریاد می زنم
بس است جلاد بس است تو را به ...هیچ صدایی از بیرون نمی آید ..دیگر اینها هم به خودزنی ها ، فریاد ها و اعتصاب های من عادت کرده اند ..رو بر می گردانم و به دریچه نگاه می کنم ..هیچ کس آن بیرون نیست ..حتی او هم نیست ..او که یک روزگاری همیشه بر بودنش مصر بودم ...تو هم نیستی ..جز خش خش صدای پای یک سوسک مهمان و هرم گرما اینجا هیچ چیزی نیست ...می خواهم به تو فکر کنم اما دیوار ها بلندند و راه فکر را می بندند.اینجا همه چیز در بند است عشق من !...هیچ صدایی نیست... کسی نفس زنان اما فریاد می زند ...احمد در خطر است
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

0 Comments:

Post a Comment

<< Home