Wednesday, November 22, 2006

می پرسد شاد ترین لحظه زندگی ات ؟ مکث می کنم .چقدر این واژه غریبه است ، شادی را می گویم . انگار مدتها چون واژگان مرده زیر خروارها بیهودگی دفن شده .برایش چای کشمیری می ریزم و از سفرم به کشمیر می گویم .الیاس را با شوق وصف ناشدنی نشانش می دهم و از دیدارم از خانه کهنه و آجری شان تعریف می کنم .چه ذوقی داشت الیاس برای فشار انگشتان من روی دکمه دوربین تا ثبت شود لبخندش .. به درو دیوار اتاقم نگاه می کند و صورتک های کودکان.دوباره الیاس را نگاه می کند . می گوید پسرش باید همسن الیاس باشد . یک سال است که اورا ندیده است .لندن گران است . رشته کارگردانی گران است . خرج دو کودکش در دانمارک گران است . اجاره خانه گران است . می خندم و می گویم پس خدا را شکر که جهان سوم و کشور دیکتاتوری و احمدی نژادی هست که تو برای ساخت فیلم و در آوردن پول به آنجا بیایی .برگردی لندن کلی پولداری . می گوید البته و از ته دل می خندد . پریشان است و اضطرابش را هم به من منتقل می کند.می گوید دنیای عجیبی است .می پرسم چرا ؟ میگوید از دوست دختر اولش یک پسر و از دومی دختر دارد و آنها هر دو به یک مدرسه می روند و هردو زن باهم دوستان خوبی هستند .بعد باز می خندد و می گوید من هم شبیه مردهای ایرانی زن ذلیلم .می گوید چقدر فاصله است بین آدمها . نمی تواند ایرانی را بفهمد . می گوید تو اما مثل ایرانی ها نیستی . می گویم چرا؟ می گوید به تنهایی پناه آورده ای ولی مردمان شما در جمع زنده اند . می گویم بهانه اش درس است می گوید درس تمام شود ؟ می گویم کار می گوید همه کار می کنند . می گویم چقدر سوال می کنی . می گوید دوست دارد زنان را کشف کند . می گویم ازکشف شدن بدم می آیدو از مردهایی که کاشفند بیشتر . می گوید رنگ سرخ را دوست دارد و آبجوهای آلمانی را . می گویم از هردو بیزارم . می گوید ایران را نمی فهمد . می گویم من هم ایران را نمی فهمم . می گوید شادترین لحظه زندگی ات ؟ می گویم الیاس . می گوید این پسر ؟ می گویم حس مادر بودن . می گوید نیستی اما . می گویم هستم . می گوید کوطفلت ؟ می گویم الیاس . می گویم تو پدر نیستی اما . می گوید شادترین لحظه زندگی ات ؟

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

13 Comments:

Anonymous Anonymous said...

فهرست
وب ایرانی:
نمابه ها

6:33 AM  
Anonymous Anonymous said...

می گوید می خواهد زن ها را بشناسد
می گویم اگر قصدش همین بود با آن دوتای قبلی شناخته بودشان
می گوید ایران را نمی فهمد
می گویم ما هم نفهمیدیمش
و به گرگان سپردیمش
می گوید شاد ترین لحظه ی زندگی ات
و تو سکوت می کنی
چه جواب زیبایی دادی پروانه جان

8:23 AM  
Anonymous Anonymous said...

امید دارم کامت آنقدر شیرین شود که تلخی های یک بازی اجباری را نیز حل کنی در بزنگاه تفکر
سر بزن به روزم

11:13 PM  
Anonymous Anonymous said...

اي روز خوب آفتابي
با آسمان پاك و آبي
آخر بگو كي مي شتابي
تا مرز اين شب زنده داران؟

می گوید شادترین لحظه زندگی ات ؟ ايمان دارم روزي مي رسه كه در مقابل اين سؤال، سكوت را بشكنيم و جوابي داشته باشيم

1:58 AM  
Anonymous Anonymous said...

چه بگویم که دل افسردگی ات
از میان برخیزد ؟
نفس گرم گوزن کوهی
چه تواند کردن ؟
سردی برف شبانگاهان را
که پر افشانده به دشت و دامن ؟

4:10 AM  
Anonymous Anonymous said...

چيزهايي است كه سرنوشت مرا به سرنوشت و تلاشهاي نويسنده اين وبلاگ، متصل كرده است

4:40 AM  
Anonymous Anonymous said...

khoob bashi hamishe.mesl-e neveshteh-at ke khoob ast

12:24 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام پروانه جان.می دانم روزی خواهد رسید که در تنهایی هامان برای شادترین لحظه جوابی داشته باشیم.
ممنون از لطفت.راستی یکی دو سالی جوونم کردی.یه چیز دیگه هم هست و اون اینکه تا دوستانی مثل شما هستند تنها نخواهم ماند.موفق باشی زندانی.

12:54 PM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه جان

می گوید دوست دارد زنان را کشف کند . می گویم ازکشف شدن بدم می آیدو از مردهایی که کاشفند بیشتر...

کاش میشد چیزی جز جزیره اسرار آمیز و عجیب برای دیگران بود...گاهی میشود،من شادم و امیدوار

سربلند باشی

11:51 PM  
Anonymous Anonymous said...

بابا ما خیلی خنگیم ، پروانه خانمی كه این همه انرژی و توان دارد ، و یك امید مخفی قوی هم پشت سرش ..
چرا همه اش به نامیدی و یاس تكیه می كند ؟؟؟
به همین علت هم هست من پراونه خانم را به روشنی نمی فهمم ، حرف حسابش چیست ؟؟
البته تقصیر همیشه از پروانه ها نیست ، شاید شمع ما خاموش است ؟
روشن كنید !!!

3:25 AM  
Anonymous Anonymous said...

ميگويم غم
ميگويي غم
ميگويد شادي
ميگوييم غم
ميگويند شادي نه غم
نميفهمند پروانه جان غم را
غم

8:08 AM  
Anonymous Anonymous said...

az lotf va mohabate shoma mamnoonam parvane jan

4:51 PM  
Anonymous Anonymous said...

حتمانباید مادر باشی تا حس مادر رو درک کنی .من از وجودم فرزندی نزادم اما عاشق همه کودکان جهانم. پروانه عزیز من هم مثل تو یادم نمیاد آخرین بار کی شاد بودم.مگه میشه تو این سرای ظلم شادی رو هم تجربه کرد؟

2:16 PM  

Post a Comment

<< Home