Thursday, December 14, 2006

به نام همسران زندانیان سیاسی
آنشب که بابا را بردند کوچه های محله سرک کشیدند تا ته بغض مامان که او را می خواند و من که دفتر مشقم زیر لگد‌های او مبارز شد. آنشب که بابا را بردند کلاس اول تا اعدام بابا شصت و هفت بار تجدید شد و هر شب کابوس لگد های او بر پیکر مامان جا انداخت. و من از مدرسه اخراج شدم تا بقیه طیّب بمانند. در دیکته‌هایم نام پدر را تکرار کردم و مردود شدم زیر کینه معلم‌های تحقیر... قصه قصه بغضی است که سر باز کند ویران می کند زمان را و زمین را
دخترکم سارا نترس از سوز سرما که دستان مادرت با سرمای آن پاییز تا داغی تابستان کیسه های سیاه و پیراهن های بی‌صاحب عادت دارد. چهارده سالگی ام پشت درهای میله‌های بلند قد کشید سارا جان و مادر که پیر شد در کراهت هوس نگاه قاضی تا زیبایی اش به هرز نرود. مشق‌های بی سرانجام مرا تا نام پدرت برد، در همان کوچه‌ای که پدربزرگت برای همیشه رفت. عشق پیچک‌وار دست هایم را در دودست مردانه‌اش عاشق کرد و از خم کوچه تا خاوران سوگند خوردیم به عشق... و تو آمدی در ابتدای پاییزی که همیشه تلخ بود. کلاس اول تو، مشق اول تو، خط اول بابا در باران آمد تو باز بی دستهای بابا سر شد و من که باز مردی جلوی چشمانم به میله‌ها نه می گفت. من ماندم و تقدیر نسلی که سربدار اند. من ماندم و دروغهای پشت شیشه‌های فاصله. من ماندم و لبهایم که باز گزیده می شد تا اعتراض نکند، تا از تنهایی نگوید، تا از فقر شکایت نکند و بابا که در تمام شیارهای خشک لبانش عصمت من را تحسین می کرد. من ماندم و سرمای دستهای تو سارا. من ماندم و طعنه مدیر مدرسه ات که می گفت بزرگش گفته زندانی سیاسی نداریم ... که تو دختر یک خلاف کاری و شرم را می خواست از چشمانم بچیند و من غرور را روانه کردم به خشم‌هایش
می نویسم به نام عشق بر جلد سبز دفترهایت. می مانیم من و تو سارا جان. می دانم می مانیم حتی اگر هوار شود کینه‌هایشان بر سرمان. می مانیم و پدرت که سرفرازتر از هر چه سرو پا برجاست . به نام آزادی، نام زندان را از تمام لغت نامه ها پاک می کنیم. دستانت را به من بده دخترم. نترس. بانوی کوچک. پاک کن اشکها را. فردا خواهد آمد. پاک کن اشکهای بغض های فروخورده‌ات را
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

22 Comments:

Anonymous Anonymous said...

زنده باد پروانه ي عزيز! چهارستون تنم لرزيد. قدر قلمت را بدان عزيز! قدر خودت را. زنده باشي

8:20 AM  
Anonymous Anonymous said...

درود دوست عزیز
مطلبی با عنوان:
چرا ما به چنین وضعیت تاریخی دچار شدیم؟
نگاهی به مظلومیت و درد بازماندگان وقایع 18 تیر 1378
حمایت کنید
آماده تبادل لینک , لوگو هستم
در صورت تمایل اعلام نمایید
متشکرم
موفق و پاینده باشید
به این وبلاگ هم سر بزنید
وبلاگ لاله سرخ کوی دانشگاه عزت ابراهیم نژاد
[گل]www.1378.blogfa.com

8:10 PM  
Anonymous Anonymous said...

قلمت عالی است پروانه عالی ...تاثیرش بسیار است .واین .وظیفه قلم است.بنویس .یادش بخیر روزگار انجمن ادبی

10:10 PM  
Anonymous Anonymous said...

عالي بود دوست نديده و آشناي من. زنده و شاد باشي

1:31 AM  
Anonymous Anonymous said...

راستی خانم پری

هر چی بیشتر می نویسی بیشتر می خوام نباشی

3:50 AM  
Anonymous Anonymous said...

دوست عزیز
سبزی عشق همیشه بر قلم توانایت جاری و دفتر عاشقانه‌هایت همیشه سبز

10:40 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام بر عشق
سلام بر آزادی
سلام بر دوست
سلام بر پروانه
سلام بر قلم

9:53 PM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه ي عزيزم عالي نوشتي. سميه مطلبت رو خوند و گفت كه از طرفش ازت تشكر كنم.

11:23 PM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه عزیز
مثل همیشه پر صلابت و زیبا نگاشته ای،به هنرمندی
سربلند باشی

12:10 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام و عرض ارادت.قلم بسیار روان و شیوایی دارید و این، زیبایی اندیشه ات را دو چندان می کند.امید که قلم ها همواره به دست آنانی باشد که حرمت انسان را پاس می دارند نه آنانی که با قلم حکم به ویرانی تبار انسان می دهند.
تا قلم در دست غداری بود
لاجرم منصور بر داری بود

4:46 AM  
Anonymous Anonymous said...

سخت بود ... نتونستم تا آخر بخونمش ... نوشته ات سخت نبود، چيزي كه نوشته بودي براي خواندن من سخت بود ... خاطره هاي تلخ... با همه تلاش براي خاطره و آموزه دانستنشان

5:54 AM  
Blogger Unknown said...

مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند
مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است

4:18 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
با یک مطلب به روزم
در ضمن نوشته جدیدت خیلی عالی بود ممنون

8:16 PM  
Anonymous Anonymous said...

بگو ببارد... بگو شلاق شود بر صورتمان که انگار زخم این روزها مرهم شده...

12:59 AM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه خانوم عزیز سلام

دیشب با بچه های المپیاد دوره نهم دهم و یازدهم تماس گرفتم تا برای یک جلسه و انتخابات شورا و امکاناتی که قرار است باشگاه به بچه ها بدهد صحبت کنیم .به خانه تان زنگ زدم اما انگار آنجا زندگی نمی کنی . لطف کن روز یکشنبه ساعت 4 به باشگاه دانش پژوهان جوان بیا تا هم دیدار ها تازه شود و هم برای آینده تصمیم بگیریم

راستی دوست خوب وبلاگ خوبی داری اگر یک کم بیشتر ادبیاتی بشی تا سیاسی

قربانت مینا

6:44 AM  
Anonymous Anonymous said...

عالی بود پروانه نازنین ... عالی ... ای کاش بیشتر و بیشتر بنویسی ... .شادو پیروز باشید

10:26 AM  
Anonymous Anonymous said...

با سلام و ادب
پروانه عزیز از اینکه رقص واژه هایت را سرخ می بینم به تو تبریک می گویم
سربلند و پیروز باشید

9:31 AM  
Anonymous Anonymous said...

تولدت مبارك پروانه جان

11:03 PM  
Anonymous Anonymous said...

کامنت بالا باعث شد منم امسال افتخار تبریک تولت را داشته باشم
تولدت مبارک پروانه عزیز
مثل همیشه سربلند و پیروز باشی

12:26 AM  
Anonymous Anonymous said...

لعنت به روزگار ما که جای نان را آتش گرفت...
و لعنت به بی درد

منم تبریک میگم و آرزوی موفقیت دارم

4:24 AM  
Anonymous Anonymous said...

لعنت به روزگار ما که جای نان را آتش گرفت...
و لعنت به بی درد

منم تبریک میگم و آرزوی موفقیت دارم

4:26 AM  
Anonymous Anonymous said...

با اینکه می کشند عفب ساعت قرار
چیزی به وقت لحظه طوفان نمانده است
وقتی می رسد بهار راهی جز فرار
برای قوم زمستان نمانده است

سپاس بانو

پاینده ایران

9:15 AM  

Post a Comment

<< Home