Saturday, January 06, 2007


زل می زنم در دو چشمش که ایران را برایم ترجمان است . اینجا سرزمین رستم است و من در پوست خود نمی گنجم که روبروی نگاه کنجکاو فرزندی از این مرز و بوم مغرور می شوم از ایرانی بودن. می خندم به شعار های دوستان روشنفکری که تاریخ ایرانم را به سخره می گیرند تا با پز انتر ناسیونالیست بودن وطن را به هیچ انگارند . می خندم به آنها که تجزیه خاکم تنها دستاورد اندیشه های مشعشعانه شان است .می پرسم چقدر ایران را می شناسی؟ از میان تمام کاست های مجاز و غیر مجازش سرود ای ایران بنان را می کشد بیرون و می گوید گوش داده ای به این ؟ معرکه است ...می گویم عاشق ایرانم دیوانه وار.. تو به خاکت عشق می ورزی ؟می پرسد تو مارا جزو خاکت می دانی ؟ شکم من که گشنه است، شبانه ای به من فکر می کنی ؟ و یا دنبال سوژه می گردی در رد خسته تن فقیر من ؟ من یک بلوچم.کجای روزها و شب های تو و دوستانت را دغدغه من پر می کند ؟ ایرانیم من!! اما آیا تو هم ایرانی هستی وقتی می روی دانشگاه و درس میخوانی ؟ دقیقه ای به ما مرزنشینان فکر می کنید در سوت و کف های آرمان خواهانه تان؟
می پرسم از احمدی نژاد و این پدیده که درگیرم می کند هر وقت چهره خسته مردم را می بینم ...دوست می داری رییس جمهورت را ؟ پوسخندی می زند و می گوید من پدرم را دوست دارم که دستهایش تاول زده از فقر و مادرم که چشمانش نا ندارند حتی برای دیدن من ...من مردی را که وعده می دهد به سفره های خالی دوست ندارم . من به خالی سفره ای بی دروغ راضیم
می گویم می دانی ایران به انرژی هسته ای دست یافته ؟ می گوید مادرم هر هفته هسته های خرما را آرد می کند نکند منظورت ...؟
می گویم اگر امریکا به ایران حمله کند چه می کنی ؟ من که از بوی جنگ می ترسم و از دیدن دوباره خون بر خود می لرزم ، تو چطور ؟ می گوید می جنگم برای وطنم ...می گویم می جنگی برای ماندن کسانی که گشنگی تنها ارمغان بودنشان است ؟ می گوید ما را جزو خاکت می دانی ؟اگر می جنگم ، می جنگم برای شرافتم...می اندیشم به سوسیال ها و لیبرال ها ...به او و تو و زل می زنم به چشمهای درشت سیاهش که می کاود سکوت معنا دارم
زیر لب زمزمه می کنم اخوان را که از پوچ جهان هیچ ایران را دوست می داشت و درگیرمی شوم بین شرافت این مردم و شقا وت حاکمان و می نویسم روی جعبه نوار هایش
اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم
اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

15 Comments:

Anonymous Anonymous said...

متن خیلی زیبایی بود
روان ،بی تکلف و پر معنی
راستی بی معرفت چرا اون روز که دیدمت آدرس اینجارو ندادی ؟
من باید از وبلاگ هژیر اینجارو پیدا کنم ؟

1:55 PM  
Anonymous Anonymous said...

ارزش هیچ چیز نمی تواند با ارزش این شرافت ها برابری کند.

11:12 PM  
Anonymous Anonymous said...

طرح وهم اندود خوابهای تاریخی ماست؛ نیست؟
تاریخ از جغرافیا صفر می گیرد؛ نمی گیرد؟
آغا محمد خان از کرمان صفر می گیرد؛ نمی گیرد؟
حالا ما دو راه براون مونده؛ یا وحشت بی پایان؛
یا پایان وحشتناک؛
راه سومش را تو بگو؛

12:07 AM  
Anonymous Anonymous said...

منتظرم پروانه جان

3:52 AM  
Anonymous Anonymous said...

mikhanametan .
pirooz bashid.

12:49 PM  
Anonymous Anonymous said...

inja IRAN ast va man to ra dust daram...
be omide piroozy.

10:49 PM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه عزيز
زماني كه مي نويسي شايد با چشماني بسته همراه مي شوي با قهرمانهاي داستانهايت رفيق
زيبا بود و قابل لمس اما براستي نتيجه متنت را چگونه مي بيني ؟ زيبا يا زشت ؟ خوب يا بد؟ حق مدار هستي در نتيجه يا وظيفه مداري؟
پروانه عزيز!
او چگونه بود ؟ حق مدار بود يا وظيفه مدار؟ چگونه تفاوتهايمان را با او در ميان بگذاريم
لينك دادم رفيق.

12:21 AM  
Anonymous Anonymous said...

آنقدر زيبا بود كه حيفم آمد مختصري كه به وبلاگ صرصر مراجعه مي كنند آن را نخوانند. پيروز باشيد

2:11 AM  
Anonymous Anonymous said...

ای کاش همه ی ما مدعیان دموکراسی خواهی وپیشرفت این واقعیت را می دیدیم و ایرانی بودنمان رااز یاد نمی بردیم

5:35 AM  
Anonymous Anonymous said...

بوی خون می دهد نوشته هات... گرم است... می سوزاند... تا مغز استخوان...

6:45 AM  
Anonymous Anonymous said...

برای رسیدن به آزادی و دموکراسی باید از تهمت خوردن و بهتان خوردن نهراسید
باید به استقبال خطر رفت؛
برای برچیده شدن نظام مذهبی و تروریسم اسلامی، باید یکی بشیم؛
اما آیا سوسیالیستهای ما هم به این یکی شدن معتقدند؟
همهء کارشون شده حمله به دگراندیشان و غیر چپها؛
نمیدونند که دشمن کیست
شکنجه- قتل- اعدام
این است دین اسلام؛
با این باید جنگید

11:05 AM  
Anonymous Anonymous said...

عالی بود ...
تازه با وبلاگت آشنا شدم و البته از خواندنش لذت بردم
آدرسش را به گوشه وبلاگم اضافه کردم که هر از گاه سری بزنم

8:35 PM  
Anonymous Anonymous said...

ولي خانوم من نميفهمم معني وطن چيه. وقتي عزيزترين كسانم از آن رفته اند. و در آن از غربت غريب ترم. وقتي زبان آدمهايش را در اتوبوس و تاكسي و خيابان نميبينم. وقتي حتي خيابان و كوچه هم مال من نيست و مال از ما خوديهاست. جايي كه هيچ قدرت انتخابي در آن نداريم. جايي كه به جاي خاطراتم و گذسته ام برجهاي شيشه داي و پاساژ ميسازند را وطنم نميدانم.جايي كه گوشه اي دنج هم از آن مال من نيست. روزهاي اول انقلاب چماق بدستان ريخته بودن مغازه دوست بابام و زده بودنش و گفته بودن وطن فروش. اونم گفته بود از اين وطن بزرگ يه وجبش مال من نيست كه بخوام بفروشمش يا نفروشمش. رو همه جاش كه شما دست گذاشتين.

10:46 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام عزيز
به روزم و منتظر تو

8:46 AM  
Anonymous Anonymous said...

احسنت پروانه بانو

8:41 PM  

Post a Comment

<< Home