Wednesday, January 10, 2007


قصه یک عصر یخی اتفاق می افتد کنار حصار باغهای از او بهتران . در یک رفت و برگشت ، یوسف می میرد و نازنین زندان نشین بغض زن بودنش می شود . قصه زیر درختهای سیب آدم و حوا اتفاق می افتد زیر حس حقارت نسلها مرد سالاری ، در لذت نگاههایی که در خطوط معصوم صورت نازنین بلوغ هوس های خویش را تیغ می زدند . قصه عصر یک روز زمستانی زیر تن لخت درختهای سیب سفره های سیر اتفاق می افتد

قصه قصه یک جنایت نیست ، قصه یوسف و نازنین نیست ، قصه ماست خواهر جان . قصه فقر است ، قصه الفبای مرده ایست که هرگز در دستهای نازنین ها زنده نشد . قصه حاشیه نشین هاست ، قصه شکم های از گشنگی ورم کرده است و برجهای از بی دردی سر به آسمان ساییده . قصه دختری است که در طنین نام خویش هرگز ناز نکرد برای روزگاری که در پانزده سالگی آمدن ها و رفتن هایش به بکارت رویاهای او تجاوز کرد . قصه قصه سرزمین مادری ماست با هزاران لکه خون خشکیده روی سایش گلوهای فریاد مرده اش . قصه قصه بغض است خواهر جان

گیج می رود سرم زیر قدمهای کوتاه و سرد نازنین تا بنشیند روبروی قاضی ، میان نفرین مادر یوسف و سرگردانی نگاههای پدر خسته دستار بسته ای که لعنت ها می شنود و سرد و خیره نگاه می کند در گلهای چادر آبی نازنین . اینجا دادگاهی است که برای مویرگ های گلوی نازنین حکم صادر خواهد کرد و من جنازه یوسف را می بینم که به دارمی کشد خویش را زیر طناب نگاه نازنین.قاضی در ردای ملایان آغاز می کند و من در ضرب آهنگ اولین جمله اش که نازنین را متهمه خطاب می کند شرافت مردانگی را بالا می آورم و تا کوچه های بالا شهر و ماشین های لوکس و تفاخر میهمانی های تازه به دوران رسیده ها فقر را به بند باورهایم می کشم . حاشیه نشین سهرابیه ، خواهر من است و تو چه بی درد از حاشیه نشینی ات در ناکامی عشق های خیابان های تهران می نویسی . حاشیه نشین سهرابیه کتاب نمی خواند ، سواد ندارد . معنای جامعه باز و دشمنانش را نمی فهمد . حاشیه نشین سهرابیه از حقوق زنان تنها کیفی را می شناسد که چاقوی ترسهایش را هر صبح زیر اولین اشعه خورشید برق می اندازد تا راهی شهر شود . حاشیه نشین سهرابیه پدری دارد که به اندازه مادرش حاشیه نشین است . حاشیه نشین سهرابیه خواهر من است و من سالها تهران نشین کوچه های بی دردی نمی دانستم که خواهر حاشیه نشین سهرابیه من نان ندارد و نمی تواند بنویسد درد سفره خالی قلبش را . حاشیه نشین سهرابیه متهم است به قتل یوسف و با به دار آویختن حاشیه نشین سهرابیه بغض کینه ها خاموش می شود و قاتلی به درک واصل !!! اما حاشیه نشینی نمی میرد فقر ضرب می شود در سایه شکم های متورم آقایان !!و تحقیر زن باز قربانی می گیرد
حاشیه نشین سهرابیه !خواهر غریب من، دستان من هم خونین است وقتی صدای مردک نماینده دادستان بی داد مملکتم دنگ دنگ می کند در راهروهای گوشم، وقتی نازنین را که درراه با پسری راهی است بی ناموس می داند و حتما او زنی است که باید تن فروش باشد و بی قید نسبت به خویشتن خویش


حاشیه نشین سهرابیه را 5 پسر محاصره کرده اند ، دستان برادر زاده کوچکش در دستان اوست و پسرها آمده اند تا بلوغ شهوت خود را زیر درختهای سیب آدم و حوا چوب بزنند . نازنین چاقو می کشد تا سمیه زخم تجاوز را تا پایان عمر با خود خر کش نکند .

من حاشیه نشین سهرابیه ام آقای نماینده عدالت !!! مرا اعدام کن که باکره ای چون دختران پاکدامن تو نیستم و با مردان غریبه در جاده های فرعی بسیار قدم زده ام و اگر دست وقیح هوسی به پیکرم برسد خون می ریزم چون خواهرم نازنین که در این سرزمین شرافت در همخوابگی است و دم فرو بستن که مباد سیلی پسران راهزن سرخ کند گونه های دختران شرم را و پاره کند بکارت زنانگی های مهوع را

مرا دار بزن آقای عدالت که من سالها با شکم سیر سر بر بالین
گذاشته ام و برای معشوقم شعر گفته ام و پز داده ام با کثرت زبانهای زنده دنیا که با آنها فقط بلدم گریه کنم برای خودخواهی خود . مرا اعدام کن برای هر چه داشته ام و رها کن نازنینم را آقای عدالت... یوسف تو را من به چاه انداختم و باز می اندازم اگر دستم برسد

مرا دار بزن آقای عدالت ، رها کن حاشیه نشینانی را که هر شب جان داده اند در شعار های انقلاب آرمانهای والای علی وار تو و رویای جرینگ جرینگ پول نفت ....مرا دار بزن که به تک تک باورهایت پشت پا می زنم اگر نازنین اعدام شود
پ.ن خوشحالم که یک زنم... وقتی صدای دفاع جانانه شادی صدر تن همه مردان را در صحن دادگاه می لرزاند....دست مریزاد خواهرم
پ.ن شیوا هم درد نوشته ای پر از حرف نگاشته است از دادگاه امروز نازنین... بخوانید این همراه را
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

22 Comments:

Anonymous Anonymous said...

وقتي دادگاه تموم شد، اشك رو تو چشمانت ديدم و بغضت رو حس كردم. بغضي كه فرو مي خوردي و دم نمي زدي!اما بازم مثل هميشه بي نظير نوشتي بابايي!!!

8:09 AM  
Anonymous Anonymous said...

نازنین نباید اعدام بشه.ما را اعدام کنید.همه ما را دار بزنید .چون اگر نازنین اعدام شود تقدیر شما تیغه تیز تبر جوانی ما خواهد بود.

8:33 AM  
Blogger shiva said...

داغونم میکنی همیشه با جادوی قلمت , رفیق نازنین
مثل همیشه محشر نوشته ای دردمان را

8:40 AM  
Anonymous Anonymous said...

sharmaneh am az einkeh yek mardam . . . marde IRANI. . .

9:39 AM  
Anonymous Anonymous said...

لينك دادم پروانه عزيز

1:38 PM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه عزیز من از نوشتنت لذت می برم
برای همین است که به وبلاگت لینک داده ام

4:17 PM  
Anonymous Anonymous said...

وقتی که جهان زاده شد، برای مظلومیتمان، گریستن غرض نبود؛ غریزه بود؛
وقتی که ما زاده شدیم، دنیا گواهی داد بر شب تشنگی و شاهدان نگونسار چمن؛
و یادمان دادند که همیشه آب سهم تشنگان نیست؛
ما که صلیبمان را بر دوش گرفته بودیم
چگونه تا قوس جلجتا تو را به خاطر آورم؟

5:33 PM  
Blogger farzane Ebrahimzade said...

خواهرم نمي دانم اين را كه مي نوشتي اشك در چشمانت بود يانه اما من كه خواندم گريه كردم. گريه از اين رو كه زنم و زن ماندن در اين روزگار كه در همه تاريخ سخت و دشوار است. گريه كردم براي متهمه و براي حاشيه نشينان سهرابيه.

2:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

شما بگریید برای متهمه و اینکه زن است و حقوقی که اینجا هیچ ارزشی ندارد و ما شرم می کگنیم.عرق سردی بر پیشانیمان نشسته.از مرد بودنم شرمنده ام.کاش مردان اینسان نبودند.از اینکه زنان همه ما را به چشم ...نگاه می کنند شرمنده ام.

5:32 AM  
Anonymous Anonymous said...

محمد عزیز

مساله زن بودن و قداست آن و مرد بودن و نفرت از آن نیست ...در کنار هر مردی متصف به صفات غیر انسانی است زنی نیز وجود دارد مساله حکومتی است که دست شریران را باز می گذارد تا بی پروا خون بریزند ...چه مردانی که خاکم به شرافت مردانگی شان ایران مانده است

11:29 AM  
Anonymous Anonymous said...

هق زدم با جادوی قلمت پروانه ی خوب! در کنار چوبه ی اعدام نازنین کنارت ایستاده ام. نام مرا هم در سیاهه ی مرگ بگذار. مرگ برای آبروی زمین که دل آرا نام دارد که نازنین نام دارد که کبرا نام دارد. دست و قلمت شکسته مباد در این جاری نکبتی

1:47 PM  
Anonymous Anonymous said...

تقدیم به زن اسیر وطنم؛
تقدیم به فاتحی ها...؛

شنیدم من به گوش خود صدای نعرهء او را که از درد بیداد می نالید؛
نمی خندید بر دنیا؛
نمی رقصید با گلها؛
شنیدم من که می گفتا: ز بس ماندم در این دخمه؛
ز بس ماندم در این بیداد؛
دلم شوق هوا دارد؛
نخوردم آب از باران؛
نرفتم داخل دریا؛
که موج آنجا چه ها دارد؛

برفتم پیش آن دربان؛
ترا سوگند زندانبان؛
دمی آسوده بگذارش؛
رود در باغ قصر خویش؛
شود با آسمان تنها؛
همانند قاصدکی کولی؛
فریاد را رها سازد؛
فریاد را

5:22 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
متن تو به اندازه اي زيبا بود كه مرا تحت تاثير قرار داد
بله همه ما او را ميكشتيم اگر جاي نازنين بوديم.پس ما هم بايد اعدام شويم
اي كاش همگي با نازنين ها يا همگي بدون نازنين ها بوديم

8:06 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
متن تو به اندازه اي زيبا بود كه مرا تحت تاثير قرار داد
بله همه ما او را ميكشتيم اگر جاي نازنين بوديم.پس ما هم بايد اعدام شويم
اي كاش همگي با نازنين ها يا همگي بدون نازنين ها بوديم

8:06 PM  
Anonymous Anonymous said...

لينك دادم با اجازه

8:21 PM  
Blogger علی کلائی said...

آي قصابان عدالت ، نازنينمان مقصر نيست . مقصر شمايانيد جنايتمداران كه سالهاست مردمان از فقر تحميليتان در رنج اند . مگر نگفت ان بزرگ كه كاد الفقر ان يكون كفرا ؟ جاني نازنين نيست مدعي !
جاني آنانند كه شكمبارگي را سالهاست با دكان دين پيشه خود كرده اند . بلعم باعوراست قاتل نه اين دخترك مظلوم مدعي عدالت ؟ كاش مولايمان علي بود تا نشانتان ميداد تفاوت داد عدل را از بيداد شمايان .
قلمت هماره پايا باد
يا حق

12:38 AM  
Anonymous Anonymous said...

خبر را هنوز دنبال ميكنم
سر بزن به روزم عزيز!

4:24 AM  
Blogger مديار said...

پروانه جان چيزيكي نوشته ام بخوان

4:53 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
دوباره از فقر نوشتی
پروانه ی عزیزمطمئنم اگر خبرنگار می شدی
خبرنگار خوبی می شدی .
عالی بود

12:06 PM  
Anonymous Anonymous said...

روزگاز غريبي است نازنين

1:10 AM  
Anonymous Anonymous said...

dorood
as inke yek ensan hastam az khodam sharmande hastam...
ziba neveshti Parvane jan.ghanoon ghanoone tazi hast, che mishe kard.

7:13 AM  
Anonymous Anonymous said...

matalebet ziba va khandanist. payande bashi.

7:35 AM  

Post a Comment

<< Home