Saturday, January 20, 2007

برای بهمن ماهی که از تک تک ثانیه هایش خون می چکد
بهمن گلسرخی ها تا بهمن پنجاه و هفتی ها
به من بگو هنوز چشم براه کاروان صبح
پشت پنجره نادیده می گیری رقص سرانگشتهایت را؟
که هنوز برای یاران در بند
و برای کودکان کارگاه
افطار اشکهایت را نذر می کنی ؟
مادربزرگ گالیا
پشت کدام صلیب
به خاک سپردی بهمن را؟
و سیاه پوشیدی خرداد را ؟
پشت کدام میله زندان عاشق شدی؟
که اینچنین هنوز شمع تولدت را بر مزار تبعیدگاه خارک روشن می کنی؟
پرده را بکش مادربزرگ
سلامت را کسی پاسخ نخواهد گفت
که بانگی به گوش نمی رسد در این گرگ و میش بازار عکاره این بازماندگان دروغین بهمنی
جاودانه بانو، گالیا
شب تاریک است
خاموش کن چراغ را که ما هردو
در بهمن سالها پیش مرده ایم
و این الف های سایه ماست که راه می رود در شهر مرده آرمانهای سرخ
مادربزرگ گالیا
ما هردو عقیم افتاده ایم
ومن شاکی ام از تو که هنوز پشت پنجره باور داری طلوع را
مادربزرگ گالیا
ما هردو به شب باختیم
دیگر در گوش من فسانه دلدادگی هایت را مخوان
پرده را بکش مادربزرگ
که دروغ طفل حرامزاده اش را با داس و چکش به دو نیم می کند
و سیزده ستاره از کلاه سردار آویزان است
!!!!!
ما هردو عقیم افتاده ایم مادر بزرگ
پرده را بکش
جنگل های گیلان سالهاست در بهمن ماه در آتش می سوزد
مادربزرگ گالیا
ما هردو معشوق داده ایم
پاکترین مردان سرزمین مادری مان را
پرده را بکش
بگذار به رویایی دیگر گلیم سرنوشتمان را ببافیم
باز هم دیر است مادر بزرگ... پرده را بکش
همیشه دیر می رسی مادر بزرگ بورژوای من
همیشه دیر می رسی برای بوسه ای از لبان سرباز سرخ وطنت
مادر بزرگ بورژوای من
پی نوشت: همیشه حس همزادپنداری عجیبی با گالیا داشتم آنهم از روزی که این شعر را لای کتابم کسی گذاشت ...کسی که ...روزها گذشت و من فهمیدم واقعا روزگار غزل عاشقانه نیست و باید تا طلوع خورشید صیر کرد تا دوباره روزگار عشق و بوسه و غزل عاشقانه برسد!!!!آری همیشه تا ابد گالیا مادر بزرگ من است
پی نوشت : من با افتخار می گویم یک ناسیونالیست هستم . نژادپرست نیستم اما وطن محور باور های من و مصدق بزرگ، پدر من است
پی نوشت : حتما سری به وبلاگ نوشین عزیز بزنید شعر بسیار زیبای استاد بادکوبه ای با عنوان" وقتی تو می گویی وطن" را آنجا بخوانید
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

34 Comments:

Anonymous Anonymous said...

وقتی برای نافله، حالی نمانده است؛
دل مرده است و جای سوالی نمانده است

از انقراض ما چند سالی گذشته است؛
واکنون برای گریه،مجالی نمانده است

و فردا چون پرگشایم از قفس حجم تنم؛
پرواز را-نه شوق- که بالی نمانده است

ما گشته ایم تمام این کوچه باغ را؛
امروزحتی برای تکیه، نهالی نمانده است

ولی هیچ زیاد گفته ایم.....بگذریم؛
در کوله بار ذهن خیالی نمانده است

5:11 AM  
Anonymous Anonymous said...

Doroud e bi paayaan bar negaarandey e sokhanvar.

6:55 AM  
Anonymous Anonymous said...

تا چه زايند شب روان خيال...

6:57 AM  
Anonymous Anonymous said...

ديرست گاليا در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان...
سايه می سرود و گاليا اشك ميريخت و بالا سری های سايه با همسايه اي شمالی بر سر ايران قمار می كردند و پير محمد احمد آبادی به تبعيد می رفت.
اما دلباختگان آزادي، آبادی و استقلال ايران از آرش و سياووشان تا فاطمی ، گلسرخي، سعيد محسن و تا فلاحی و حاج همت ها و باز تا فروهران و تمام آن فرو ريخته گلهای پريشان در باد...(كه اين سلسله را دريغا پايان نيست)،
بر پيمان خويش با اخلاق انسانی خود استوار و سرفراز ايستادند. اين كهن بوم و بر ايران بانوانی در خويش پرورانده است كه زايشگران انديشه و روشنی بودند. از گرد آفريد تا رابعه، از از فروغ تا سيمين، از هما دارابی تا پروانه فروهر. دست عقيمی از دامان بهار آفرين ايران بانوان دور است و تا سرمد ايدون باد. حسين زنجانی

7:18 AM  
Anonymous Anonymous said...

تارنگار شما را پیوستم

3:23 AM  
Anonymous Anonymous said...

به جز استقلال و آزادی ایران به گرد هیچ مرامی نگردید
محمد مصدق

3:26 AM  
Blogger پروانه وحیدمنش said...

کوروش عزیز

می توانی آدرس بلاگت را برایم بنویسی

سپاس

4:35 AM  
Anonymous Anonymous said...

پشت اين تظاهر خوش آب ورنگ چه پنهان كرده اي

4:55 AM  
Blogger علی کلائی said...

زيبا بود پروانه عزيز . كاش زمزمه دغدغه گاليا را ما هم و همه هم ميفهميدند و ميفهميديم .
پايدار باشي
يا حق

6:32 AM  
Anonymous Anonymous said...

مرسی گالیا! مرسی

1:07 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
زیبا بود و به امید آن روز که گفتی...
در ضمن با اجازه کورش عزیز و از طرف او : http://www.souresrafil.blogfa.com/

2:33 PM  
Anonymous Anonymous said...

بابا تو دیگه کی هستی ؟ عمق قلمت بوی چپ می ده و کلمه ها بوی راست
خیلی زیبا بود.اگر ابتهاج بخواند به یاد گالیا اشک می ریزد
اگر به ایشان دسترسی داری ببر بخواند

9:04 PM  
Anonymous Anonymous said...

تو باز زدی تو پر چپ...بابا بکن از ما

10:43 PM  
Anonymous Anonymous said...

عجيب است از كسي كه از تبار خيانت وزران وطن چنين احساساتي داشته باشد

5:12 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام پروانه جان.
پروانه جان بگذار از تبار خیانت ورزان بخوانندت بگذار بگویند دو رویی و درونت چپ و برونت راست است.در اصل قضیه فرق نمی کند.اما نگذار مادر بزرگ گالیا پرده ها را بکشد.هنوز برای نا امیدی زود است.اگر چه حتی کورسوی امید هم این روز ها دیده نمیشود.
متنی کوتاه از معلم بزرگ دکتر شریعتی گذاشته ام خواستی سری بزن.

12:28 PM  
Anonymous Anonymous said...

درود بر شما
نمیدونم چرا ولی این شعر به ذهنم رسید
باروت و آهن ودود سرفه میکنند
امسال باز عاطفه ها سل گرفته اند
شاد وپیروز باشی پروانه جان
پاینده ایران

12:30 PM  
Anonymous Anonymous said...

دوست عزیز

از کجا می دونی صاحب این بلاگ خاین به وطن است ؟ بگو ماهم بدونیم

چون واقعا جور دیگه در موردش فکر میکنیم

12:34 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
واقعا زیبا بود ... باقی را محمد پیشتر گفته

2:48 PM  
Anonymous Anonymous said...

عمل هر انسان نشاني است از صفحه دل او

1:26 AM  
Blogger پروانه وحیدمنش said...

من یک کم کند ذهن شدم عزیز ناشناس .بگو این کامنتت بیان گر چیست دوست خوب؟

2:20 AM  
Anonymous Anonymous said...

به ياد بياور براي ايران و به نام ايران چه كرده اي وچه كسي ويا چه كساني را ؟

9:48 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
ممنونم که اومدی
متاسفانه هر چی تلاش می کنم کامنت بذارم موفق نمی شم ولی این بار خوش شانس بودم .
زیبا بود پروانه جان
منتظرم تا مقاله هایت را در آستانه ی انقلاب بخوانم
حتما آنها بسیار خواندنی خواهند بود

3:34 AM  
Anonymous Anonymous said...

سالهاست گريه نكردم نه براي خودم ، نه براي دخترك فقير ،نه براي نازنين ها نه براي پسرك روزنامه فروش سر چهاراه، نه... اما امروز براي مادربزرگ گاليا گريه كردم اون هم به پهناي صورت .باورت مي شه من براي خودم گريه كردم
پاينده ايران

8:06 AM  
Anonymous Anonymous said...

قرمطی ات خواندند. و باز تو فریاد می کنی مصدق پدر است و وطن عشق
پیروز باشید

8:23 AM  
Anonymous Anonymous said...

سپاس بر ديده گان بي ريااي كه فرياد خلق را زمزمه شبهاشان مي كنند و در نمي غلطند بر سياهي آينه
سپاس بر پروانه عزيز
به روزم

10:03 AM  
Anonymous Anonymous said...

به راستی که همیشه حرفهای تو تازگی دارد.درود بر تو
افتخار می کنم که هموطن میهن پرستی چو تو و یا کورش که او هم مطلبی در بهمن دارد افتخار می کنم
خدا شما را حفظ کند

1:57 PM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه

پروانه

پروانه

2:37 PM  
Anonymous Anonymous said...

به آنان كه با قلم............

3:13 PM  
Anonymous Anonymous said...

فنینیست مسلمان و بحران حجاب!
این نوشته اول قرار بود کامنتی برای فمینیست مسلمان باشد ولی چون خیلی طولانی شد، خودش یک پست شد.

من نمی دانم کسی که برای خودش پسوند "مسلمان" انتخاب کرده است چه طور از طرف "زنان داخل ایران" حرف می زند و اینطور خودش را نماینده زنان داخل ایران می داند!!!!!
دوست عزیز "فمینیست مسلمان" شما به واسطه درگیری با حکومت و احتمال پاشیدن کمپین یا هر حرکت دیگری نیست که از حجاب حرفی نمی زنید با وجود آنکه با حجاب مخالفید!! بلکه خوب می دانید لغو حجاب یعنی رفتن جمهوری اسلامی! که این خواست شما نسیت. شما(بخش فرمال کمپین) از جانب یک گرایش مشخص در جنبش زنان حرف می زنید و سایرین مثل سیاوش و زن کمونیست از جانب یک بخش دیگر که بخش رادیکال جنبش است حرف می زنند.گرایشی که شما نمایندگی می کنید در نهایت نه با اسلام مشکل پایه ایی دارد و نه با نظام سرمایه داری حاکم در ایران پس خیلی طبیعی ست که در عمل با لغو حجاب مخالف باشید و برایش کاری نکنید....

ادامه در وبلاگ من---->

5:38 PM  
Blogger greenghaderi said...

کوتاه اما به روزم!

12:44 PM  
Anonymous Anonymous said...

پرده ها را بکش... نامحرم است نور و روشنی با چشم هامان... پرده ها را بکش... تاریکی را بگذار تا در این حصار، مرهم تاول نگاهمان بشود...

11:25 PM  
Anonymous Anonymous said...

مطلب جدید من رو خوندی؟

3:23 PM  
Anonymous Anonymous said...

چه می توانم بگویم؟ اینکه زیبا بود شعر؟ نگاه پیچیده به اندوه و شور و حسرتی که از پنجره به آن دورها که نمی دانیم کجاست دوخته می شود، زیباست؟ نمی دانم چه چیز با خود دارد که خواستم برایش بگویم زیبا... شاید برای این باشد که از چیزی انسانی می گوید. چیزی انسانی. غم که چه بگویم، پیچیده تر از آن است... خود همان شعر کامل تر است.

12:28 AM  
Anonymous Anonymous said...

چه قلم زیبایی داری دوست «عزیز»... و چه حس های زیباتری

12:36 AM  

Post a Comment

<< Home