Monday, January 29, 2007


به من می گویی آفتاب که می تابد، برفها که آب می شوند سفیدی شان کجا می رود ؟
پی نوشت : این روزها خیلی درگیر این تز لعنتی اما در عین حال دوست داشتنی ام . از قضا موضوع کارم مساله هویت ملی در عهد رضا شاه است. وقتی بحث بچه های وبلاگ نویس را در مورد ناسیونالیسم می بینم کلی خوشحال می شوم و زود می روم و تحلیل هایشان را می خوانم . سپاس دوستان که این روزهای سخت با من همراهید
پی نوشت : کوروش در باب حفاظت از آثار تاریخی و عملکرد دول اسلامی جمهوری خواه مردمسالارمثلا ایرانی نوشته ای دارد واقعا خواندنی
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

12 Comments:

Anonymous Anonymous said...

برف...

برف آمد... مادر در برف آمد... برف سفید است...
ما بچه بودیم... ما معنی در برف آمدن را نمی‌فهمیدیم...
ما عاشق آدم برفی بودیم...

مادر در برف آمد... مادر با سبد آمد... مادر در سبد، برف داشت...
ما می خندیدیم به مادر که با خودش برف چیده بود...
گرسنه بودیم و برف می‌خوردیم... می‌دانستیم مادر باز هم برف خواهد چید...
اما می‌خندیدیم...
چون برف‌های سبد مادر، طعم دیگری داشت...
اما سپیدی برف را اصلا توجه نکرده بودیم........چون مادر رفت که بیاید و نیامد

3:11 PM  
Anonymous Anonymous said...

سپيدي بر روي زمين چركين هرگز نمي ماند

1:24 AM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه جان درود
جادوی قلمت در حمایت از آثار باستانی به کار بند که
سخت محتاج است
پاینده باشی

6:50 AM  
Anonymous Anonymous said...

ابرهاي آسمان نمودي از سپيدي برفهايند

10:01 AM  
Anonymous Anonymous said...

ابرهاي آسمان نمودي از سپيدي برفهايند

10:02 AM  
Anonymous Anonymous said...

سیاه می شود لابد، نمی دانم...

11:25 AM  
Anonymous Anonymous said...

پاينده باشي.
كورش آسوده نخواب آب آمده
تا كنار دشت مرغاب آمده
چونكه اسلامي نبود عهد شما
آب بايد بست بر قبر شما

2:42 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
چرا پست قبلي ات رو برداشتي ؟
چند بار اومدم كامنت بذارم نشد . حالام كه برداشتي

9:47 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
یک بار دیگه نوشته ی کوروش رو دقیق تر بخون. کوروش دوست خوب منه اما متاسفانه این مطلبش هیچ بار علمی نداره و همون فحشهای نخ نمای همیشگی رو به جمهوری اسلامی تکرار کرده
ای کاش به جای مسابقه در فحاشی، کمی جدی تر به این مسائل حیاتی می پرداختیم
در ضمن شما با عطیه نسبتی دارین؟
موفق باشین

7:21 AM  
Anonymous Anonymous said...

با پاسخی به متن " عابد توانچه " درباره دفتر تحکیم به روزم...

12:40 PM  
Anonymous Anonymous said...

و هر سازی که می بینم بدآهنگ است

5:55 AM  
Anonymous Anonymous said...

ببخش پروانه عزیزم که اینقدر دیر برایت می نویسم. بهانه که بیاورم باید بگویم که با امتحانها سر و کله می زدم... تازه تمام شده اند شکر خدا... دختر خوب! چقدر از دیدنت خوشحال شدم! خوشحال ِ خوشحال! کامنتت رو که دیدم به هر کس که دور و برم بود گفتم که یه دوست قدیمی منو پیدا کرده و برام نوشته... آره یه دوست قدیمی. که توی روزهای قدیمی نمونده. که خوشحالم می شناسمش و می تونم باهاش از فکرهای نو حرف بزنم. آره خاطره هامون مال اون روزهای قدیمه... اون روزهای قدیم... ولی دوستی ها مانده اند.

12:25 AM  

Post a Comment

<< Home