Friday, February 16, 2007

دخترک شکاری ران
قایق های مسقف ...خانه های کشمیری






زنان سبزی فروش در حال گپ زدن




گلزار و بهزاد ...خانواده ای در کشمیر هندوستان



کاش اینجا باز نمی گشتم، شهر متعفن بی دروازه ! کاش گذاشته بودی تا در آن سرزمین ساده ، با همان مردمان پر از خیال طبیعت و کوه و دریاچه و جنگل و باغهای ایرانی می ماندم ، با همان واژگان پارسی و هندی ، آمیختگی عشق و عقل . همان دوستت دارم گفتن های مشترک که چه آوای یکسانی داشت هجاهای حنجره هایمان باهم . با همان حس کشف لغت های مشترک ، نگاههای مشترک ، خرافات مشترک ...و ما که می رفتیم در رد متجدد شدن یادمان برود ریشه ها را و کشمیر که ایران صغیر می نامندش، که هنوز رد پای کلیم کاشانی و دهلوی ها را در خویش نگاه داشته است... .و کوچه هایی که بوی وطن می داد، وطنی به گستردگی یک تاریخ ...کاش می گذاشتی بمانم در همان قایق های مسقف شده لم داده به کنج دریاچه تا همان جا با همان مردم قد بکشم ، دور از انتخابات ، انرژی هسته ای ، فقروفحشا، تهمت و حیله ، آخوند و دروغ ، ثروت های باد آورده و خانه های خالی از درد ، دور از استادهای منورالفکراز فرنگ برگشته جمهوری اسلامی ، دور از فمنیست های زن کش ، دور از او...او که به گند می کشاند صوت و صورتش وطنم را .....کاش می گذاشتی بمانم بین مردمی که بر شکاری کوچک دل دریاچه می شکافتند تا برای هم از نور قصه بخوانندو نداری شان را باهم قسمت کنند ...گفتی برگردم ایران که این مردمان را نه سوادی است نه حزب دارند نه می دانند دهکده جهانی چیست و نه می توانند بفهمند دنیایی که هر ثانیه اش شگفتی جدیدی می آفریند روی نقشه جهان کجاست ... گفتی باید کوچ کنم اما نه به کشمیر که من باید درس می خواندم ، باید کتاب می نوشتم ، باید آینده ساز می شدم نه در شرق که در غرب ! می گفتی که همین کشمیر به جنگ جان می دهد درهر ثانیه و در اضطراب انفجار، شب را به صبح می رساند .اما تو نپرسیدی این دل صاحب مرده من در این سرگردانی دنیای آدمهای مدرن کپک می زند . که من از این حجم کثیف دروغ کدر می شوم ، که من از این همه شعار های متجددانه پر از هیاهو و منیت می میرم ، که من از این خود مطرح کردن های زنان و مردان کوچک که از هر راه و بی راهی می خواهند بگویند هستند از بودن توبه می کنم ...گفتی و نپرسیدی برای دلم چه می خواهم ...پاسخ ندادی سوال گریه هایم را که می خواستم بمانم در سکوت حصارهای وطنی که نفت نداشت ، که رییس جمهور دینی نداشت ، که من زن بودن آن دو بانوی شکاری ران را که هر صبح با عشق به هم سلام می دادند بیش دوست می داشتم از حسادتهای مکتوب مدرن خاله زنکی و پشت هم زدن های مارگارت تاچری بانوان سیاس.... تو گفتی مگر عقلم رااز دست داده ام که می خواهم بمانم در کشمیر ساده بدون برج و بنز و بلاگرهای خوش آب و رنگ ؟!!!! بامردمی که در سنتی ترین لایه های دنیا ،ایام می گذرانند... تو مرا تکفیر کردی با این عاشقی که به جانم افتاده بود و من تنها می خواستم نباشم در شهری که بوی تعفن دروغ و سرب ، نفرت و غبار ، ریا و دوده نابودم می کند، شهر سیاست زده ،که ایمان را زنده بگور می کند هر شامگاهان ، شهری که عشق را سلاخی می کند تا سیاست گشنه نماند ، شهری که حق مسلم خویش می گیرد تا کوچه های فقر همیشه آباد بماند ، شهری که برای مردن زندگی می کند، شهری که حاکمانش در شیپور جنگ می دمند تا هیچ گاه نتوانی صدای آوای بلبلان مست را بشنوی...... و اینک روزهایم درخیال کشمیر سر می شود با بهزاد و شمیم ، گلزار و جاوید و دریاچه ای که در حصار کوههای تبت محیط شده است، دور از آدمهای خاکستری این شهر سربی



پی نوشت: عکسها مربوط به روزهای شگفت کشمیر است ..شهریور سال جاری/ رویشان را کلیک کنید
پی نوشت : دو روز پیش که محمد خبر خودسوزی عاطفه را برایم نوشت همان جا بی آنکه این زن را بشناسم به فقر نفرین فرستادم که هر چه هست از کراهت بودن اوست ....الان که نوشتار مجتبی را خواندم، باز برخود لرزیدم و بر آقای مهرورزمقسم بشکه های نفت بین پابرهنگان نفرین فرستادم...آری عاطفه از عشق نمرد مجتبی جان

پی نوشت : فرزانه مطلبی دارد در باب سپندارمذگان ... تاریخچه ایست از این روز باستانی
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

14 Comments:

Anonymous Anonymous said...

تو هم ميداني دردداشتن چيست ؟آيا آن را واقعا حس كرده اي؟

10:12 PM  
Anonymous Anonymous said...

چه روزگار پلیدی شده عزیز

1:56 AM  
Anonymous Anonymous said...

درود

اینجا برزخی است که گرفتار آمده ایم نه راه پس است نه راه پیش.

بدرود

3:05 AM  
Anonymous Anonymous said...

گواهی می دهیم بر اقرار آب در شب تشنگی؛

گواهی می دهیم بر سکوت آدمی بر آواز سنگ؛
بر درنگ؛

گواهی می دهیم بر اعتراف آینه در خواب خشت؛

گواهی می دهیم بر بیداریمان ؛ بر بیداریتان؛

گواهی می دهیم که دیگر خواب نیستیم

2:59 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
از متن نوشته هات لذت بردم
از خود سوزی نوشته بودی
یاد زنی افتادم که روز ولنتاین خودش رو روبه روی محل کار عشقش توی خیابون ایرانشهر آتش زد

6:20 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
از متن نوشته هات لذت بردم
از خود سوزی نوشته بودی
یاد زنی افتادم که روز ولنتاین خودش رو روبه روی محل کار عشقش توی خیابون ایرانشهر آتش زد

6:20 AM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه جان انقلابی می نویسی بنویس به کوری چشم دشمنان ایران

6:47 AM  
Anonymous Anonymous said...

چرا ایرانمان سبز نشود؟

10:22 AM  
Anonymous Anonymous said...

چرا ایرانمان سبز نشود؟

10:22 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام. قلم زدنتون عاليه و جذاب.اما همه اينهايي كه گفتين هست و لي آيا راه برون رفتي هم هس؟

1:23 PM  
Anonymous Anonymous said...

باز هم سر بزن که منتظرت هستم عزیز

2:28 PM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه جان خواندمت پردرد بودی مثل همیشه راستش را بخواهی من هم گاه گاهی دچار این مشکل می شوم. اصلا خیلی وقت ها رابطه ام با این جهان پر از بوق و ماشین و آپارتمان های قوطی کبریتی بحرانی می شود. با وجود این عزیز! مسئله این است که همین ماشین ها و آپارتمان ها اگر بازیچه ی بالادستان نشوند می توانند در خدمت فرودستان باشند. فرادستانند که از زمین جهنمی ساخته اند برای ما دوزخیان. از این همه گذشته با عطیه موافقم گرچه ما را ندیده می گیرد این روزها که چرا ایران ما سبز نشود

3:39 PM  
Anonymous Anonymous said...

salam
ba inke vase hame sakht bod ama atefe ham ye 2khtari bod mesle hame 2khtarhaee ke har roz daran in kar ro mikonan!

9:52 AM  
Anonymous Anonymous said...

چقدر جالب از 5 شنبه که صحبت هند رو داشتیم و بعد دیدم تو آپ کردی. موفق باشی.

11:32 PM  

Post a Comment

<< Home