Saturday, February 24, 2007






پیراهن صبوری مان را دریده اند گرگان کمین کرده بر جان یوسف مان ،که این شهر پر از آیه های نکبت فرعونیانی است که کودک سر می برند درپی موسی مان





وقاحت شان این بار نصیب یاسر و عمار نشده که سمیه به بند می کشنداین اخلاف ابوسفیان ها ، که حقد و کینه مرام مادر زادی شان است این طفلان هند




همه چیزمان را گرفته اند ، بی هیچ دغدغه ای و پوچ مان کرده اند در دوره این شبان و روزان بی حاصل ، مدرسه ها به تمامه زندان شده است و زندانها مدرسه و ما هنوز دل خوش داریم که کتابی به دست به دانشگاه می رویم که خراب شود بنیان دانشگاهی که اشک مادر احمد را می بیند و دستان بسته سمیه را می بیند و کمر خمیده پدر را می بیند و باز جزوه های بزدلی اش را تکثیر می کند . نفرین بر سر در دانشگاهی که احمد را ممنوع الورود کرده است . نفرین بر مدعیان عدالت علوی





برابر بغض مادر احمد بیایید بی صدا نمانیم ، بیایید یک بار هم که شده تا آخر بایستیم که شرافتمان را با هر حق مسلمی لکه دار نکنند که حق مسلم احمد است آزادی ، که حق مسلم سمیه است آزادی ، که حق مسلم همه ماست آزادانه زیستن و با شرافت زیستن






حرکتی در دانشگاهها برای آزادی احمد در جریان است.. بیایید فارغ از هر مرام و مسلکی ، فارغ از هر خط قرمزی که مدام برایمان رسم می کنند ، فارغ از دلهره خویش برای رهایی احمد و سمیه این بار کوتاه نیاییم که وقت تنگ است و احمد در خطر ....که جلاد خون آشام تر از همیشه در کمین نماد با عظمت پابرجای هیجدهم تیر ماه ماست ، که می رود تا این تصویر اراده دانشجویی راکه رسم جلادی جلادان را بالا برده برای همیشه از لوح عزت مان پاک کند ...زهی اندیشه باطل که این بار نمی گذاریم اکبر دیگری تکرار شود که هویت زنده بودن دانشگاه با آزادی احمد ثابت خواهد شد








همسایه ات را بردند






پنجره را بستی ، گفتی من که یهودی نیستم





همسایه ات را بردند



پنجره را بستی ، گفتی من که کمونیست نیستم



فردا که سراغ تو آمدند دیگرهیچ کس درکوچه نبود





پی نوشت : شب شعر دوشنبه آزادی احمد و تمامی دانشجویان زندانی را خواهانیم

پی نوشت : نامه به احمد را هنوز جایی برای نام تو هست ، به ما بپیوند
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

8 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سمیه بینات ناپدید شده به همین راحتی ... و اکنون می گویند در حفاظت اطلاعات سپاه است .... نمی دانم نمی فهمم ... چه می خواهند از همسرش ... چه می خواهند ؟؟؟

3:08 AM  
Anonymous Anonymous said...

خيلي سياسي شده ... ولي نتونستم برات ننويسم
اميدوارم به جايي برسد آنچه همه فرياد است

6:53 AM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه جان

مواظب خودت باش

12:55 PM  
Anonymous Anonymous said...

سپاس از زحمات صادقانه ات پروانه عزيز

11:11 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
به امید آن که بی یار کسی نمانده باشد // و برای هیچ مرغی قفسی نمانده باشد
موفق باشید
به امید آزادی ایران و ایرانی

11:31 PM  
Anonymous Anonymous said...

پیراهنت اینجاست. هنوز بوی تو را می دهد و هنوز ار گرمای تنت گرم است. هنوز اینجایی ولی چرا نیستی؟ از خیسی خون پیراهنت دستانم خیس می شود و من با خونت غسل تعمید می دهم وجودم را.باز هم در این نیست بودن هستی. قامت می بندنم به قبله جهالتاشان نماز می خوانم که خدا همه جا هست و یکجا نیست که به یک قبله قامت ببندیم.

1:12 AM  
Anonymous Anonymous said...

گلهای آتشین را تنها؛
آنان که از نژاد ققنوسند درک می کنند
در هوایش که چون شراره ای سرکش است؛
تمام هستی را همرنگ فریادش می کند؛
سرخی شعله را گلبرگ می کنند

8:37 AM  
Anonymous Anonymous said...

همه امیدواریم آزاد شویم
راستی به پاسارگاد رفتید؟

7:03 PM  

Post a Comment

<< Home