Sunday, March 11, 2007

دنگ دنگ دنگ
خون می چکد روی سنتور من
بنواز سنتور من
....
مضراب های سنتورم را خاک نشسته
می کشم روی یک ردیف سیم
که بودنم را به بند کشیده
لبانت را که بر لبانم می گذاری خون می چکد
روی سنتورم
.....
از ضیافت پدر خوانده ها می آیی
سیب شهوتم سالهاست در کاسه های خواهش خشک شده
خون از گوشه های لبانت جاری
از ضیافت پدر خوانده ها می آِیی
.....
کنار آتش داغ
شب نامه های اعتراض های خیابانی
باران که تند می زند
و کفتر باز پشت بام خانه من
باز کفتر گم کرده
می کوبد بر در
.....
از ضیافت پدر خوانده ها می آیی
و دستانم را می گیری
که دوستم داری
سیب شهوتم را خشک خشک گاز می زنی
خاک مرگ می پاشد ته حلقت
من به آدمهای مبهم فکر می کنم
و پوتین های پاره
....
از ضیافت پدر خوانده ها می آیی
دستانت بوی جغجغه های خودشیفتگی پدر خوانده ها را می دهد
وقتی می خواهم ببوسم شیارهای خسته اش را
من اما به آدمهای مبهم شهرم فکر می کنم
به بار بر های بازار
زنان جوی های جنوب شهر
کودکان ترازو های کار
فاحشه های پنج هزاری های اتمی
.....
از ضیافت پدر خوانده ها می آیی
و کفتر باز پشت بام خانه ام می کوبد بر سینه ات
و خون می پاشد روی سنتورم
می کوبد روی سینه ات
که کفتر دزد شده ای
جدال کفتر باز و تو
ودستان من
این میانه
خون و کفتر
عشق و نفرت
......
این صداکه می شنوید صدای شیپور های جنگ است
صدای شیون شیرین
صدای نعره فرهاد
این صدای شیپور های جنگ است
پدر خوانده ها اما در دخمه های اصلاح هنوز بیانیه می دهند
......
خون روی شب نامه ها لخته می شود
روی مانیفست
روی کاپیتالیسم
روی جزوه های جامعه باز
چک چک چک
خون از شقیقه هایم می ریزد روی پیراهن کفتر باز پشت بام خانه ام
وبوسه هایم روی سنتور
و کفتری که بال بال میزند
لای سنتور
....
من به آدمهای مبهم می اندیشم
ومرگ
دنگ
دنگ
دنگ
.
.
.
سرمی گذارم روی سینه کفتر باز یاغی پشت بام خانه ام
پناه برده ام در آغوش جلاد
خون شقیقه هایم را
با شب نامه ها خشک می کند کفتر باز پشت بام خانه ام و ایسمها
می ریزند روی پیراهن کبره بسته اش
چک
چک
چک
.
.
.
و من
خون ، گیسو ، کفتر، شهوت ، پدر خوانده، تو ، عشق، مبارزه،،آرمان ، احمد ، زندان ، کار ، شادی، اعدام ، فقر، تبعید
آدمهای مبهم
آدمهای مبهم
...
دنگ دنگ دنگ
خون می چکد روی سنتورم
این صدای شیپور جنگ است
بنواز
سنتور من
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

13 Comments:

Blogger ر ح said...

نمی دونم چی بگم...شاید یکی از بهترین هایی بود که تا حالا خوندم...دنگ دنگ دنگ خون می چکد بنواز سنتور من...دنگ دنگ دنگ بسرا سنتور خونین من...

10:37 PM  
Anonymous Anonymous said...

نمی دونم چی بگم...شاید یکی از بهترین هایی بود که تا حالا خوندم...دنگ دنگ دنگ خون می چکد بنواز سنتور من...دنگ دنگ دنگ بسرا سنتور خونین من...

10:38 PM  
Anonymous Anonymous said...

شعر خودته ؟

11:16 PM  
Anonymous Anonymous said...

درود بر پروانه عزیز

ممنون که لایق دونستید و به وبلاگ من سر زدید .
امید به آزادی تمام زنان و مردان آزاده ایرانی

بدرود
قلمت سبز و روان خودت پایدار و جاوید باشی

6:14 AM  
Anonymous Anonymous said...

واي پروانه از جنگ مگو كه پيش از همه بالهاي تو خواهد سوخت. دختر نازنين سرزمينم! بال هاي تو تنها لايق عشق است! جنگ نه! سنتور و شيپور فرقي ندارد وقتي جنگ باشد! جنگ توقفي است دوباره بر هرآنچه اين ما چند جوان ايران كاشتيم! اعدام و فقر و تبعيد و هر چه ديگر تك تك مي كشد! اما جنگ دسته دسته! نكشد، مي سوزاند! ما بالمان را دوست داريم، پروانه مان را دوست داريم، كفترهاي سفيد گم شده مان را دوست داريم. مهرباني و زيباييمان را دوست داريم. جنگ كجا و ما كجا! جنگ جز براي كسي نيست كه به اصالت انسان و به آزادي اوش هيچ اعتقادي نيست!
دوست خوبم! شعرت بسيار عميق و وسعتش بسيار بود! كارنامه اي بود از چندين سال! شايد چند سالي كه من و تو را ناخواهسته به ياد به ياد ايرانمان انداخت و به نام آزادي اما بالاخره ده سال است و بايد روزي از آن برداشت كرد! اگرچخه تخم مهر نكاشت و اگرچه عشق و اتحاد را جاري نكرد ما را، مرا بيدارتر كرد! ما ايستاده ايم تا نگذاريم بال پروانه هايمان بسوزد! اما قبل از هر كار بايد آتش افروز را خفه كنيم!
سربلند باشيد

8:56 AM  
Anonymous Anonymous said...

ببخشيد از اين همه غلط املايي! اصلا نخواندمش

8:59 AM  
Blogger علی کلائی said...

دنگ دنگ دنگ . مویه کن سنتور من بر این سرای بی کسان که زیر چکمه جلاد خاک مالی شده است
یا حق

1:43 PM  
Anonymous Anonymous said...

با سلام
قلم معترض دوباره نوشت...
با یک مقاله در مورد حقوق زندانیان به روزم

3:03 PM  
Anonymous Anonymous said...

درود به پروانه عزیز

به روز ام حتما ببین

بدرود

9:39 AM  
Anonymous Anonymous said...

دهانات را می بویند
مبادا که گفته باشی دوست ات می دارم.
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین


و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند.
عشق را درپستوی خانه نهان بایدکرد

6:54 PM  
Anonymous Anonymous said...

...دنگ دنگ دنگ خون می چکد بنواز سنتور من...بسیار زیبا است هم نوایی احساس و واقعیت های بی رحم زمانه ما.هزاران بار درود بر شما پروانه نازنین.
امروز از طریق یک لینک به وبلاگ شما دسترسی پیدا کردم. چند روزی است که یک وبلاگ زده ام و خوشحال می شوم اگر از نظرات شما در آن بهره مند شوم. به امید دیدار. اندیشه

1:19 AM  
Anonymous Anonymous said...

بی معرفت شده ام شدید پروانه جان. خیلی خیلی وقت است از دوستان وبلاگی داخل ایران دور مانده ام.

این درس ها و مشغله زندگی اجازه نمی داد.

اما اصلا و ابدا فراموشت نکرده ام.

دوستان وبلاگی داخل ایران لطفی دیگر دارند . امیدوارم روزی بتوانم بیایم و همه تان را ببینم.

کمی باید خانه تکانی کنم و قالب وبلاگم را حسابی و جدی تر کنم.

7:25 PM  
Anonymous Anonymous said...

پشت اين پنجره های شمارش و انتظار
کجاست نم بارانی که يک عدد ببارد ، بعد پنجره بخندد و دل بشويد. دو که بوزد ، رهگذر چهره اش رو به باد ، صورتِ خيس پنجره را می بيند.

تا شماره سه یِ آزادی، همین چند وجب از دیوار گلینِ قدمی مان بالاتر ، پنجره دیگر شفاف شده از باران... دستِ رهگذر دیگر روی صورتکِ پنجره شعر می کِشَد.
تا شماره سه ی آزادی

7:31 PM  

Post a Comment

<< Home