Saturday, March 24, 2007


مدیر چریک هم رفت و مدرسه رفاه هنوز هست

به یاد تمامی کسانی که برای آزادی جنگیدند ، به یاد پوران بازرگان مدیر مدرسه ام


مهر ماه هزار وسیصد و شصت و هفت ، هنوز ده روزی از اعدام میم.الف نگذشته است که کیف قهوه ای زشتی پر از دفتر های شطرنجی می شود تا راهی کلاس اول شوم ، با مقنعه سرمه ای بلندی که زیر گلویم را فشار می دهد

ندا ، دختر عمه ام هنوز اشک می ریزد ، هنوز نامه های میم. الف را بعد از چهار سال زندان و بعد تیر خلاصش می خواند و بغضش می ترکد . مادرش لعنت می فرستد به قاتل و پدرش از آمار دختران بی شوهر در سالهای آینده می گوید که با جنگ و اعدام و تبعید رقمشان نجومی خواهد شد.. ولی ندا فقط اشک می ریزد

کلاس اول ، مدرسه اسلامی رفاه . اول مهر ماه است و من از جلوی خانه میم . الف پیچ تند کوچه را طی می کنم تا به مدرسه بروم . پدر میم . الف کمرش خم شده و عصای گردویی رنگش هر روز صبح خواب کوچه را می آشوبد

روز اول مهر ماه است و صبحگاه اولین روز مدرسه با بوی تند پرچم های سوخته به استقبالمان می آید . مدیر با انگشت پشت بام را نشان می دهد و از صدای گلوله ها در روز های پیروزی پنجاه و هفت می گوید ...این پشت بامها مقتل کریه ترین و شیطانی ترین کسانی است که به درک واصل شده اند ، نصیری و هویدا و هزار تا کوفت و زهر مار دیگر

روز اول مهر ماه است و من از این مدرسه می ترسم ، از دست شویی هایش که می گویند یکی از فراری ها آنجا کشته شده می ترسم ، از معلمها می ترسم ، از صدای گلوله روی پشت بام می ترسم ، از اعدام و مرگ میم. الف می ترسم

روز اول مهر ماه است و ما را به کلاسی می برند که اتاق آیت الله خمینی در دوازده بهمن پنجاه و هفت است ، از پنجره این اتاق اگر آویزان شوم خانه م. الف را می شود واضح دید.مادر میم.الف پای حوض اما اشک می ریزد

روز اول مهر است و من نمی خواهم به مدرسه بروم ، پا می کوبم که نمی خواهم درس بخوانم ، که از دیوار های مدرسه می ترسم ، که از صدای پای چند ساواکی در راهرو ها می ترسم ،که از صدای مرگ می ترسم که از شعله های پرچم های سوخته می ترسم ، که ار نفرین های مادر میم.الف می ترسم

روز اول مهر ماه می گذرد ، کلاس اول می گذرد ، دوم ، سوم ، چهارم و پنجم می گذرد، در مدرسه ای که هر سه شنبه در زیرزمینش حزب مؤتلفه اسلامی جلسه دارد ، در مدرسه دختران آقازاده ها ، در مدرسه دلهره ، چادرهای سیاه، جوراب سفید ممنوع ، حرف زدن از سیاست ممنوع ، گل سر رنگی بر سر ممنوع ....در مدرسه عشق ممنوع


هشت سال می روم مدرسه اسلامی رفاه ،هشت سال از راهرو های وحشت می ترسم ، هشت سال من می توانم بدون دخترم هرگز را در راهرو های مدرسه رفاه تجسم کنم، وقتی مشقم را ننوشته ام و مدیر مرا به زندانی شدن روی خرپشتک بام تهدید می کند ، هشت سال می گذرد و من می فهمم اگر آقا زاده نباشی و اگر پدرت رهبر نباشد و اگر مادرت عضو جامعه زینب نباشد تو هیچ گاه نمی توانی شاگرد خوبی باشی حتی اگر در نمایش نامه نویسی در کل ایران اول بشوی ونقاشی ات در مسابقه یونیسف اول شود ، که اسلام در خطر می افتد و نباید به هنر علاقه مند شویم که هنر ره به جهنم می برد

من اما می دانم مدرسه ام روزگاری مدیر دیگری داشته ، می دانم رفاه با آن عظمتش روزگاری هسته مبارزه بوده ، می دانم اولین زنانی که مبارزه مسلحانه را مشق گچ های سفیدو تخته های سیاه کردند روی همین تخته ها به بچه ها یاد دادند هرگز کلمه زندان را ننویسند حتی اگر معلمشان زندانی بود و کلمه یأس را ننویسند حتی اگر جوی ها غرق خون بود و کلمه مرگ را ننویسند حتی اگر همکلاسی شان اعدام شد. من پوران بازرگان را می شناختم، من محبوبه آلاد پوش(متحدین) را می شناختم ، من فاطمه امینی را می شناختم ، من حوری بازرگان را می شناختم

حالا چند روزی است که پوران بازرگان با آن قدمت سیاست در وجود ش و سازماندهی قوی ، با تمام خاطرات حنیف نژاد وتراب حق شناس و بچه های مبارز دهه چهل و پنجاه به مرگ سلام داده است ، حالا کنار اسم بقیه تبعیدی های دور از وطن مرده، نام پوران هم تایپ می شود ، حالا دیگر مدرسه رفاه با مدیرهایی که هیچ وقت نتوانستند پوران بشوند نفس راحتی می کشد که دیگر سایه نقاشی های محبوبه آلاد پوش روی دیوارهای مدرسه نیست ، که دیگر فاطمه امینی در کلاس انگلیسی از آزادی نخواهد گفت ، که دیگر سرور زنگ ورزش ها به بچه ها یاد نخواهد داد چگونه از دست دشمن فرضی فرار کنند
پوران بازرگان دیگر نیست ، و مدرسه رفاه هنوزهست و معلمهای اعتراض های میدان بهارستان هنوز در زندانند من اما روزی را چشم براهم که به یاد پوران ها روی تخته سیاه مدرسه رفاه بنویسم سلام بر آزادی، سلام بر میم. الف ها


روزی که ثمر آزادی هیچ پشت بامی را تیر باران نمی کندو هیچ طنابی را برای گلوگاههای فریاد نمی بافند ، آری من آن روز را چشم براهم مخالف من

پی نوشت : با وجود همه روزهای خفقان این مدرسه الحق سطح آموزش در این مدرسه بالا بود ، رفاه جایی بود که به قول مریم میرزا همکلاسی ام در آن مدرسه،هیچ فرقی با اوین نداشت و تاریخی در ذهن من شد که کتابی است خواندنی

پی نوشت: تقدیر من از پوران ها به معنای باور داشتن مرامشان نیست ، من هر کس که با شرافت برای آزادی مبارزه کرده و می کند ستایش می کنم ، فارغ از ایدئولوژی اش .
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

14 Comments:

Anonymous Anonymous said...

وقتی می نویسی قلمت دو لبه است تلاطم و آرامش هدیه توست رفیق جان.

12:53 AM  
Anonymous Anonymous said...

درود

کاش بودی و میدی دست زدن های دوستانم را برای قلم زیبات

پروانه عزیز
قلمت سبز و روان خودت پایدار و جاوید باشی دختر ایران

بدرود

9:36 AM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه عزیز سوالی که برام به وجود آمده این است که چگونه میشود از کسانی تقدر و تشکر کرد و آنان و لقب شرافت و مرام را به آنان داد در صورتی که سالیان سال در تلاش برای جمع آوری مخالفان شاه فقید بوده اند .
چطور میشود از مدیری سخن گفت که بزرگترین نقش را در فریب دادن شاگردان داشت . چطور میتوان از مدیری تقدیر کرد که هویدا را کوفت و زهر مار میدانست
پی نوشت اول :
پدرم وقتی مطلبتون رو خواند به یاد پشت بام هایی افتاد که در آن سپهبد ربیعی فرمانده نیروی هوایی / ناجی فرماندارنظامی اصفهان / رحیمی فرمانده حکومت نظامی / خسروداد فرمانده هوانیروزافتاد که در یک شب تیر باران شدند . یادشان گرامی باد .

عکس هایی را در اختیار دارم در صورت احتیاج میتوانم به دستتان برسانم

9:55 AM  
Anonymous Anonymous said...

امان...

10:52 AM  
Anonymous Anonymous said...

من بی طرف نیستم

این وبلاگ رو درست کردم که مشاهدات خودم از مسائلی که در جامعه می بینم رو بنویسم. من بی طرف نیستم و صرفا نمی خوام گزارش دهی بکنم، هر کسی می تونه چیزهایی رو ببینه و از کنارش رد بشه، ولی من می خوام از دید خودم و در نتیجه با تحلیل خودم گزارشاتم رو بنویسم. البته این معنیش این نیست که واقعیت رو دفرمه کنم یا تخیلات خودم رو به جای واقعیت بنویسم. سعی می کنم عکس و مصاحبه و خلاصه هر چی بتونم از محل زندگیمون تهیه کنم و نظرم رو با دیگران شریک بشم.
امیدوارم بتونم به خوبی از عهده این کار بر بیام.

1:31 PM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
مثل هميشه زيبا نوشتي و البته تلخ ... پروانه جان ، تا حدود 10 سال پيش در جنوب غرب تهران بن بست كوچكي بود كه به ياد مبارزان راه آزادي و به احترام ساكنين آخرين خانهء آن كوچه " بن بست متحدين" نام داشت ، من كه در دوران كودكي دو سال از بهترين روزهايم را ساكن آن كوچه بودم هرگز از ياد نمي برم پيرمرد مهرباني را كه مورد احترام اهالي محل بود و ده سال پيش يا كمي دورتر غريبانه رفت . همان روزها نام آن بن بست هم تغيير كرد اما چند ماه پيش به ياد روزهاي خوب كودكي سري به آن كوچه زدم ،خوب يادم هست نوشته روي ديوارش را : كجاييد اي شهيدان خدايي ...

4:12 PM  
Anonymous Anonymous said...

درود بر شما!
نوشته ي شما علامت سوال هايي رو برام ايجاد كرد كه به علت ندونستن بعضي پيش نيازهاي اين نوشته ات بود!
به هر حال چيز ياد گرفتم

4:40 PM  
Anonymous Anonymous said...

مبارزه ستودنی است بی هر شک و شبهه...
نفس قلم گیرایی که دارید و از نفس مبارزه نوشتن زیباست...
معتقدم ببایست که مبارزه کرد...هرانچه پهلوی اورد ...جمهوری هم می اورد و قجر هم اورده بود پیش از ان...
و همان قدر که امیرکبیرها و فراهانی ها و بهار ها در قجر ستودنی بودند و هستند...و مصدق ها و گل سرخی ها و شاملوها و حتی همین ها...امروز نیز تماما راهیان ازادی ستودنی هستند...
و زمانی که نگاهی کنیم به مبارزان ان دوره و این دوره ...درمی یابیم که چه نگاه های نافذ بر چهرهع ی خرابکاران بیشتر شده...که یاری و کمک و هم دلی در اوج دوره ی بی دلی چه بیشترر از دوران هم دلی اما بی دلی کهن تر است. واین نشانه ی مبارزه است...
نفس مبارزه...

3:35 AM  
Anonymous Anonymous said...

آنان به آفتاب شیفته بودند، زیرا که تنها آفتاب حقیقتشان بود
.......

6:47 AM  
Anonymous Anonymous said...

besyar ziba va delneshin bood
vaghean az tahe delam migam ke movazebe khodet bash.
modati hast ke sari be ma nemizani?
chera?
man taze karam taghriban va shoma bayad be man dar neveshtane matalebe behtar komak koonid.
nazarate shoma hamishe barayam mohem khahad bood.
tashakor. m.m.habibi

5:10 PM  
Blogger علی کلائی said...

یاد بانوی چریک ایران زمین ، این یادگار روزگار صداقت و شهامت و جهاد و رفاقت به خیر ! بانو پوران یادگار یک نسل و یک عصر بود .
از مدرسه رفاه چنین یادگارانی شاید در نظر اول عجیب بیاید . اما تاریخ مدرسه رفاه تاریخ ستاره هاست . گرچه مردی آن ستاره ها را شهید کرد
سال نو مبارک
یا حق

1:56 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام
درود بر آزادي
گذشته مدرسه رفاه و نقشش در اعتلاي بخشي از مبارزات توده هاي ايران ستودني است

بهارتان پيروز

http://astireh.blogspot.com/

3:49 AM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه
پروانه
پروانه
یک نفر هر شب بی تو می میرد

12:15 PM  
Anonymous Anonymous said...

درود..
به این پست لینک داده شد.

2:39 AM  

Post a Comment

<< Home