Wednesday, March 28, 2007


کنار دالان منتهی به قهوه خانه ، سر پیچ گذر سادات ، یقه های کت رنگ ورو رفته سربازی اش را صاف می کند و باز همان حرفها را برای بار هزارم تکرار.... فقط پول را می دهی . اگر قبول کرد که کرد و اگرنه به درک . خریت نکنی دختر.. مثل همیشه آرام و با طمأنینه دستم را فشار می دهد و گودی زیر چشمانش خیس می شود. سوز سردی تا مغز استخوان را می سوزاند. در را باز می کنم . تقویم دیواری آبخورده ای سوم فروردین را نشان می دهد، زمان را پاک از یاد برده ام . پاکت را می گذارم روی پیشخوان دکه و می روم می نشینم روی تخت دم در

تنش بوی گند خون مرده روی دسته ساطور قصابی شتر فروش های بازار مولوی را می دهد . سبیلش را تابی می دهد وگوشه آن را با دندان زرد و کج و کوله اش به سیخ می کشد . هنوز بوی تند سیگارش توی دماغم جولان می دهد که پادوی حشمت می زند روی شانه راستم ....آبجی این طرفا ؟ بیا بشین حشمت خان کلی باهات کار داره . ناکس دلش برات گیره .برا اون جوونکم شده باید رضا بدی تا خرت از پل بگذره
به استکان های کبره بسته روی ییشخوان وشرشر چای توی تک تک شان زل می زنم
وسط قهوه خانه دو تا خروس لاری برای مبارزه آماده می شوند . حشمت به چشمهای خیس من نگاه می کند و عین خیالش نیست . می بیند با التماس نگاهش می کنم و روبرمی گرداند . می نشینم لبه تخت . هزار تا چشم زل زده اند به حفره های سرد دو چشمم . با دستمال رژ لبم را پاک می کنم .بوی پر خروس ها با عرق و بخار قهوه خانه قاطی شده است . حشمت دستمال یزدی اش را می چرخاند و برای خروس خسرو کرد عربده می کشد ، سکه های پنج تومانی و ده تومانی وسط میدان نبرد را پر می کند ...سوت و کف ها بالا می گیرد .خروس قرمز پری می زند وروی پشت خروس خسرو کرد می نشیند حشمت پک می زند به قلیان و برمی گردد به طرف محمود و چیزی زیر گوش راستش بلغور می کند
حشمت قند را گوشه لبش ثابت می کند و رو می کند به من ... بگو ببینم چی می گی ؟ حشمت می داند چه می خواهم بگویم . تکیه داده به پشتی قرمز طرح بختیاری و با هوس کریهی تمام شیارهای صورتم را در می نوردد....شکسته شده ای دختر ، کی از اونجا اومدی بیرون ....او همه چیز را می داند ، می خواهد وقت کشی کند ... . تا مرز از اینجا یک ساعت بیشتر راه نیست حشمت خان ! اگر بیایی چه می شود ؟ کلت کمری هدیه شده از طرف شازده فرنگ نشین را زیر شلوارش آرام لمس می کند وبا هوس به کبودی زیر چشم چپم زل می زند ....ما رو خام می کنی دختر ، ما خودمون اینکاره ایم ....زیر چشمای شهلات چی شده ؟

محمود ابروهایش را می اندازد بالا ، نمی فهمم چه می خواهد بگوید ....جای لگد آجان دولت است حشمت خان ، چیزی نیست ...حشمت خان وقت داره می گذره به دادم برس
تو که می دونی حشمت خان در راه رضای خدا هیچ کاری نمی کنه ، پای هر خواسته اش ایستاده ای ؟ فکر کرده ای به بعدش ، وقتی که او برای همیشه بره و تو بمونی اینجا ...پای هر خواسته اش ایستاده ای ؟
چشم های پدرم مثل آونگ از سقف کوتاه قهوه خانه آویزا ن التماسم می کند ، خون از آن بالا می چکد توی سینی چای. قهوه چی دماغ استخوانی درازش را می کشد بالا و خون لخته شده روی سوراخ دماغش را با دست چپش پاک می کند و به حشمت خان می گوید خوب آهویی به دامش افتاده

کنار مرز لب جاده قصر شیرین ...حشمت با گله گوسپندانش باز کلت کمری اهدا شده از شازده واشنگتن را به رخم می کشد .صدای پدرم می پیچد توی دشت

ایراندخت ..ایراندخت..آسون فروختی ..آسون

سگ حشمت پارس می کند و خمپاره ای می خورد جلوی پایم

پی نوشت : گزارش حمیدرضا راحتما بخوانید ، وقتی آن را خواندم باز کنار جاده قصر شیرین نگاهم به آنسوی مرز افتاد. جنازه او را گرگان به دندان کشیده بودند و حشمت خان فقط نگاه می کرد.آری لعنت به استبداد ، لعنت به نابرابری ، لعنت به دنیایی که دارفور دارد ، غزه دارد ، هیروشیما دارد ، سردشت دارد ، حلبچه دارد ، دنیایی که سفید دارد و سیاه ، جهان سومی دارد و ابرقدرت ، دنیایی که

پی نوشت: آری من آن جمع های شبانه را دوست داشتم : گیلاس های پر از یخ بر میزی کوچک ، بخارخوش بو و رقصان قهوه ، گرمای مطبوع آتش سرخ ، شوخی های تند و تیز ادبی

و نگاه نخستین یک دوست ، شرم آگین و وحشت زده

آنا آخماتوا

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

17 Comments:

Anonymous Anonymous said...

هموطن عزيز
با تبریک فرارسیدن نوروز باستانی و آرزوي لحظاتي شاد و خاطره انگيز براي شما دوست گرامي، براي انتخاب بهترين وبلاگ زيست محيطي سال به كمكتان نياز دارم. آيا دست ياريم را مي فشاريد؟
باور كنيد طبيعت زيبا و ارزشمند ايران لياقت آن را دارد كه بخش كوچكي از وقت گرانبهاي خويش را براي پاسداري از آن مصروف داريد.
درود بر شما
[گل]

5:10 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام به پروانه نازنین و عزیزم ... پروانه عزیز چه باید بگوید زبان الکن و قلم ضعیف من در مقابل قلم زیبا و استوار تو نازنین ... همواره مطالبت را خوانده ام و اکنون از هتلی دور برایت می نویسم که نازنینم بنویس که نوشتن تو برای من تشنه چنان آبیست ... سال نوت مبارک نازنینم... .جاری باش و مارا نیز جاری کن

3:13 PM  
Anonymous Anonymous said...

مرگ را با تمام آنچه زخمه های این تیغ تیز نامرادی ها و بی مرامی ها بر پیکره ی ایران و ایرانی زده برایشان می خواهم...که بدانند حاشای این همه ستاره ی پرنور و لگدمال کردن این همه رازقی های متبرک چه معصیتی ست...که نگاه کنی یه تمنای پری غم گرفته ای و بی انکه ذره ای به یاد بیاوری که انسانی و زاده ی همان سرزمین ...تمنایش را به بغضی فروخورده و اجین با خشمی مشمیزکننده مبدل کنی...که همچو تیغی متعفن بر طهارت وجودی اش زخمه بزنی...

5:20 PM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه عزیز
نمی توانم از هوس قلمت سر نزنم هر روز به دنیای زیبا و دوست داشتنی تو
بنویس و باز هم بنویس که چه زیباست و آزاردهنده این فضا

11:44 PM  
Anonymous Anonymous said...

tamsilhat jalebe , Heshmat roshanfekr e khaene , Mahmood ?? ...ghahvechi nan be nerkhe rooz khoor , irandokht hame ye ma hastim va mashogh e irandokht kasi ke baraye vatan mobareze karde ama rah e ghalat mire !! Doroste parvaneh jan ?

kami too tamsilhat lazeme bishtar masala ro roshan koni , ama khili jaleb minevisi , khili

Rasti key miri oun safar e majarajooyanat ? 2charkhat ro amade kardi varzeshkar?

11:48 PM  
Anonymous Anonymous said...

نوبهارت جاوید رفیق جان...مثل همیشه زیبا بود و قلم در وصفش نا توان...از رفاه نوشته بودی و از سرور و محبوبه...از آلادپوشها و از پوران...شبهای دوران کودکیم با قصه های مادر از آنها گذشت...از مبارزات محبوبه و سرور...از رفاه برایم گفته بود. از آن مدرسه که بعد از پنجاه و هفت تبدیل شد به اوین...و من چقدر حسودی کرده بودم به مادر که مبارزه را در مکتب آنها فراگرفته بود ....

9:15 AM  
Anonymous Anonymous said...

با سلام و تبریک دوباره نوروز

به روزم . خوشحال میشوم سری به وب من بزنید

تشکر

4:06 PM  
Anonymous Anonymous said...

جادوي قلمت همه را سر ذوق اورده ... زنده باشي

5:15 PM  
Blogger علی کلائی said...

کوچه ها باریکن دکونا بستس . خونه ها تاریکن طاقا شیکستس
یا حق

11:12 AM  
Anonymous Anonymous said...

کجایی عزیز؟
بنویس که منتظرم

8:22 AM  
Anonymous Anonymous said...

پروانه ي گرامي با استفاده از مطلبتان با نامتان در وبلاگم كه مخالف نيستيد؟

11:51 AM  
Anonymous Anonymous said...

سال نو مبارك و سفر خوش بگذره.

1:05 AM  
Anonymous Anonymous said...

چقدر تصوير ريخته بودي توي اين پست و چه زيبا. شاد باشي عزيز

4:05 AM  
Anonymous Anonymous said...

می دونم که برای تفریح نمی ری سفر و باید کلی کار انجام بدی . واقعا کار سختی را داری اداره می کنی . امیدوارم بی مشکل بتونی این تجربه زیبا رو پیش ببری. کاش می تونستم همراهت باشم . راستی اردن حتما بحرالمیت یادت نره

12:36 PM  
Anonymous Anonymous said...

salam...in roozha che sakht migozarand...mibini?

5:18 AM  
Anonymous Anonymous said...

درود پروانه عزیز!
همیشه میخوانمت وسرشار میشوم
زنده باشی

8:43 AM  
Anonymous Anonymous said...

درود بر پروانه گرامی

به روز ام

بدرود خوش باشی

10:54 AM  

Post a Comment

<< Home