Thursday, July 19, 2007



به استادم رامين جهانبگلو كه مي گويند مي خواهد انقلاب مخملي كند و من تصوير ديشب او را هرگز فراموش نمي كنم
فردا
هجاهای نامم را هم فراموش می کنی
آنگاه که شهر به فتح سربازان تو گلباران می شود
مغرورانه بر اسبی که زین اش به خون جگرها رنگین است
فردا
سایه سردی می شوم روی دیوار کاخی
که دستان ات قفل باز می کند از قفای اش
و خون جاری می شود ازسنگ هایش
که سرخاب می شود روی زردی گونه هایم
که به پیشواز می آیم
فردا
خاکروبه های خیانت تلی می شوند پشت دروازه های شهررویايی ات
واسیران ات بخشیده می شوند مسرور
و توقدرت را به بخشندگی می یابی
فردا
نام من آخرین نام خالی فهرست شیندلر توست
که جوانمردانه می خواهی اضافه کنی
تا بمانم و به یاد نمی آوری نام ام را تا بمیرم
فردا
زیر سم ستوران تو یک عمر عاشقی می میرد
تا باز از خون جوانان وطن لاله بروید بر خاکی
که نه هرگز عدالتی دیده است و نه آزادی
فردا
سرخ ها را سر می بری که رقیبت ! سرخ بود
و آبی می کنی دیوار های شهر را
ومن راه راه می شوم بین سرخ و آبی تو
مثل پرچمی که به وام گرفته ای برای برجهای شهرم
فردا
دلت هوس می کند دانشگاهی را


که استادش عاشق بود
و دربانش سیاستمدار
فردا
نام کوچکم بارها سرزبانت می آید
وبه یاد نمی آوری کودکی هایت راکه پروانه خشک می کردی
و می سوزانی ام لای سند های کاری ات
وفردا
نه سرخ می ماند نه سبز ...تو می مانی یکه تاز
و هجاهای نام ام را هم فراموش می کنی


غافل از اينكه جلاد در كمين ما دوره مي كند روزان و شبان را
پي نوشت: سنگ بد گوهر اگر كاسه زرين بشكست / قيمت سنگ نيافزايد و زر كم نشود
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin