Saturday, May 19, 2007


دلم هنوز بوی انگور هایی را می خواهد که پدر شرابشان می کرد....دالان های خانه بوی شراب می دانند . تو می ایستادی بر آستانه خانه ما .پدر بانگ بر می داشت که بیا تو پسرجان .من از بین سینی های نقره ای یک خوشه سرخ با دانه های یاقوتی برایت انتخاب می کردم وباهم لب قنات دانه دانه اش می کردیم .یکی تو در دهان من یکی من در دهان تو.پدر همیشه شراب که می انداخت باغ پر می شد از مردم . مادرهمیشه مهر ماه قهر می رفت تا رنگ شراب چادر عصمتش را لکه دار نکند.ما شراب می انداختیم تا مستی از قاموس قبیله مان پاک نشود..یادت می آید آخرسر پدر مثنوی را باز می کرد و بشنو از نی می خواند روی شیشه ها ...راه که می رفتیم دانه های انگور زیر پایمان می ترکیدند و زمین مست می شد..یادت می آید پدر پای هر تاکی یک جرعه شراب می ریخت تا ازخون خویش مست شود و آخرین پیاله شراب سال قبل را راحیل پیاله گردانی می کرد با موهای خرمایی اش و پیراهن سراپا آبی اش ..من همیشه می خواستم جرعه آخر را من سر بکشم ....دلم هنوز سرخی گونه های پدر را می خواهد و خند ه های عمه پروین را.هنوز دلم صدای فروغ را می خواهد که برای سلامتی سرباز وطن پیاله بر می گرفت ... هنوز دلم سینی های روان بر آب قنات را می خواهد که از جلویمان رد می شد و هرکس خوشه ای بر میگرفت و آرزویی می کرد و تو همیشه آرزو می کردی کاوه ای شوی و درفش بر دستان تو بالا برود ، ضحاک را دونیم کردن آرزویت بود ... اما آن پاییز بد جرعه آخر که به دست پدر رسید محتسب ها به باغمان ریختند. با تفنگ های دسته چوبی شان نشانه گرفتند شیشه های پدر را .هنوز صدای ناله های پدر می آید .هنوز انگور ها به خوشه می ترکند از درون.هنوز زنان روستا شیون زنان به دامنه کوه پناه می بردند. هنوز هر وقت شراب میبینم در پیاله های آبی ، مردی شیشه ها را سر می برد. هنوز پدر فریاد می زند. هنوز مثنوی برگ برگ می شود و شراب از خطوطش می چکد .هنوز تو مرا در آغوش می کشی تا چوب محتسب بر بدن نحیفم نخورد. هنوز راحیل پا برهنه دامانش را جمع کرده است تا پیاله را زیر خاک پنهان کند. هنوز من معنی مستی را نفهمیده ام و تو کینه به دل گرفته ای از ضحاک ...هنوز محتسب راحیل را می کشد. تاکستان می خشکد. تاک ها را سرمی برند و شراب فواره می زند تا آسمان.هنوز دلم بوی انگور هایی را می خواهد که پدر شرابشان می کرد.هنوز در پیاله درفش کاوه را می بینم که در دستان مردی است شبیه کودکی های تو...هنوز تو از کاوه می خوانی ومن یادم می آید پدر بعد از مصدق دیگر اسمی از ایران نبرد

هنوز هر پیاله ، تو ، کاوه ، راحیل ، پدر ،تاکستان، ایران

و فروغ که فکر می کند بعد مرگ پدر دیگرهیچ تاکی شراب نخواهد شد

ومن هنوز در پی سایه تو ام
در پی درفش

در پیاله ای که راحیل دفنش کرده بود
......................
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin