Thursday, May 10, 2007




مثل سنگ سخت شده ام ، زمخت .مثل همان سنگی که حالا راه گلویم را گرفته ...سنگ شده ام ...گفت بیا پیش من...گفت تنهای تنها باهم تمام دنیا را می گردیم، با همان کوله های سربازی رنگ ....آخ که چه مزه می دهد بی سقف بودن ، هر روز آسمان یک سرزمین را سقف پنداشتن! من تجربه کرده ام ...گفت هیچ جای دنیا را نمی گذاریم از دستمان در برود

*****

غیبش می زند ...مرموز می شود ...می خواهد سکوت کنم ...سوال نپرسم ...هیچ نگویم ...وعده می دهد که خبرم خواهد کرد به زودی ...هرچند روز یک بار یک خط می نویسد.. گم می شود ....پیدا می شود ، دوباره گم می شود...عصبانی ام می کند....دیگر فریاد می زنم ...دیگر نفسم بند آمده ...باید بدانم ...داد می کشم ...داد می کشد ...هر دو داد می کشیم .... داد می کشد که مرا بفهم، من عوض نشده ام مرا بفهم می خواهم بمانم ..می خواهم زنده بمانم ... می خواهم آزادی را ببینم، می خواهم روزهای آزادی را ببینم ، می خواهم ایرانم را ببینم....من سرطان دارم..مرا بفهم.. مرا بفهم ....حالا با من می آیی دور دنیا را بگردیم؟یا تو هم مثل همه تنهایم می گذاری ؟
*****
سرطان دارد .... سنگ شده ام ...خب سرطان است دیگر .زندگی اما در جریان .باید جنگید برای زنده ماندن...چرت هم نمی گویم.چرت نمی گویم .ببین نخواه اشک بریزم . او همان انسان سابق است ، حالا باز هم سرش داد می کشم .داد می کشم که مگر غریبه بود این آشنا ترین؟

من سنگ شده ام و اشک نمی ریزم...سنگ سنگ سنگ، مثل سنگی در دست کودکی نشانه رفته برای خانه کدخدایی

او می ماند، من می دانم
.....................
این نقطه ها یعنی من الان به زور جلو خودمو گرفتم که دری‌وری ننویسم
دیشب باد می آمد . از خانه زدم بیرون . با سرعت صد و هشتاد می راندم ... باران روی شیشه ماشین شلاق می زد ومن های های اشک می ریختم تا به تو برسم . می دانستم اما آخر راه بن بست است و مرز ..مرز این مرز های لعنتی سد می کنند راه را ..اما راندم به سمت غرب ...می راندم .باد کولی وش شیشه ها را می لرزاند .پرید جلوی ماشین .خون پاشید روی شیشه .شیشه خورد شد توی صورتم ..خون روی گونه هایم .پیاده شدم . معده ام درد می کرد . از شقیقه هایم خون فواره می زد. خم شدم روی صورت خونی اش ...با روسری سفیدم پاک کردم خون را . این تو بودی و کاغذی در دست که نشانی مرا رویش حک کرده بودی...جیغ می زدم ..شیشه های ماشین تک تک خرد میشدند . صدای آژیر ماشین پلیس می آمد
از خواب پریدم.باد شیشه اتاقم را شکسته بود و کفتری سفید کز کرده بود روی طاقچه
از خواب پریدم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin