فروغ زاده انديشه هاي پاك
ديگر در اين حيات پر از اضطراب محض
اين كوچه هاي خاكي بن بست
من با تو از چه كسي گويم
اينجا كسي به فكر شكفتن نيست
اينجا پريده رنگ شده آيه هاي نور
در درك پنجره ديگر عقاب مرده و كركس گرفته رنگ
اينجا لجن به جاي چمن زار
اينجا علف به جاي سپيدار
اين شهر افليجي به جاي زايام
در انتظار لحظه فرجام
هر لحظه ، هر زمان
پرواز در ذهن شهر زخاطر گريخته
آري پرنده مردني است
اما در اين قفس تنگ بي حصار
پرواز مرده است فروغم
نسيان علاج درد زمانه است ، فردا غريب واژه تنهايي است
من التهاب يك نفس نيم مرده ام
من انزجار مبهم يك درد كهنه ام
من بي سبب به نور مي انديشم
خورشيد مرده است ،در ذهن خسته اين شهر منزوي
خورشيد مرده است
اين تيره گي است كز افق اكنون طلوع كرد
آري فروغ شاعره شعرهاي ناب
بركت از اين زمين غمين رخت بسته است
ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
پروانه / 24 شهريور 82
<< Home