Monday, July 02, 2007

دموكراسي كه با جنگ شروع شود مثل عشقي است كه با تجاوز آغاز شود

در ماه اخير اين چهارمين ايميلي است كه از علي ساكن بغداد دريافت مي كنم . جوانك بيست و پنج ساله اي كه سه سال پيش با خوش بيني به جنگ نگاه مي كرد و معتقد بود به زودي جنگ تمام مي شود و او و خانواده متمول اش راهي بغداد خواهند شد . در دمشق در يكي از بهترين محلات خانه اي اجاره كرده بودند كه ماهي چهارهزار دلاراجاره اش بود. مادر علي زن شيعه متديني بود كه به خاطر عشق اش به زينب خواهر امام حسين امام سوم شيعيان سوريه را براي اقامت انتخاب كرده بود. پدر علي حاج عبدالله مردي بود كه در چند زمينه گوناگون تجارت مي كرد . آنچه به ايران صادر مي كرد مهر تربت امام حسين بود و از اين تجارت چنان سودي به جيب مي زد كه علي هم مشتاق بود جا پاي پدر بگذارد و درشاخه ايران فعاليت كند!!!! گاه با بشير و آزاده و ليلا به كوه قاسيون كه معروف است غار اصحاب كهف و محل به قتل رسيدن هابيل است مي رفتيم و او گاه ثروتش را به رخ ما مي كشيد . يك شب را فراموش نمي كنم كه پرسيد چرا از عراقي ها بيزارم ؟ مكثي كردم و گفتم من از هيچ انساني به صفت انسان بودنش بيزار نيستم اما...و بعد برايش سالهاي جنگ را توصيف كردم . مهدكودك هاي آوارشده ، مدارس آتش گرفته ، سردشت شيميايي، خرمشهر، مهران و ...نشسته بوديم روبروي شهر و چراغ هاي شهر در نور مي درخشيد . نگاهش كه به نگاهم افتاد ديد من در حين اين توصيفات چشمانم اشكي شده است . عصباني گفت فكر مي كني مدرسه ها روي سر كودكان عراقي هوار نشد؟ فكر مي كني ما زير حملات موشكي شما پايكوبي و رقص مي كرديم ؟ فكر مي كني ما در حالت جنگي زندگي نكرديم و كودكان ما نمرده اند؟؟؟ گفت ما از يك نسليم پروانه، اما تو تنها جنگ عراق و ايران را ديده اي اما من هم جنگ ايران و عراق را ديده ام ،هم عراق و كويت و هم عراق و امريكا و هم تحريم ، مشكل ما يك ديكتاتور كله خر بود كه خواست جلوي امريكا خودي نشان دهد ...تحريم را با آهي بلند گفت و بعد مكثي كرد و گفت دعا كن هيچ گاه معني تحريمي كه كودكان عراقي چشيدند كودكان ايراني نچشند و بلند شد و سيگاري دود كرد . او كه بلند شد من به چراغ هاي سوسو زن مساجد دمشق خيره شدم كه همگي در شب نور سبز رنگي داشتند و ياد موشكي افتادم كه مهد كودك صبا را از وسط دونيم كردو برخود لرزيدم. علي تمام آن شب را ديگر هيچ نگفت. فردا مادرش زنگ زد كه هيچ كس نيست مرا به حرم ببرد و خواهش كرد با او بروم . ناگزير قبول كردم و به همراه أم علي به حرم سيده زينب وارد شدم . وقتي او رسيد بچه ها دور ما را گرفتند و زنان عرب عراقي در حرم برايش جا باز كردند . نشستند و أم علي دست در كيفش كرد و به بچه ها شكلات تعارف كرد . بعد به من گفت اينها زنان آواره عراقي اند كه در سوريه ساكن شده اند. گفت ببين چقدر فقيرند . زير چشمان أم عباس گود افتاده بود . آيه دخترك كوچك بصره اي رمق نداشت و از بيماري روده رنج مي برد . أم علي گفت كه اينها سالهاست با فقر دست و پنجه نرم مي كنند ، شوهر داده اند ، پسرهايشان در جنگ رفته اند و بود و نبودشان را داده اند. آن روز دوستان زيادي پيدا كردم . أم عباس زن جواني بود كه گفت هر روز عصر از ساعت پنج تا هشت اينجا مي نشيند و خواست گاه گاه به او سر بزنم

دوستي ام با زنان عراقي آواره تا لحظه بازگشتم ازدمشق چهارماه ادامه داشت . آخرين لحظه كساني كه بدرقه ام كردند همين زنان عراقي بودند كه همگي آدرس و تلفنم را مي خواستند كه اگر روزي دولت سوريه آنها را بيرون كرد من كمكشان كنم !!! سخت بود ديدن انسانهايي كه با فلاكت در خرابه ها زندگي مي كردند

علي چهار بار است كه برايم نامه مي نويسد . تمام ثروت پدر تمام شده است . علي يكي از برادرانش را در عمليات تروريستي از دست داده و مادرش به شدت مريض است . علي خواسته است كمك اش كنم . نوشته است بيست و پنج سال عمر چيست كه اين همه به تصوير تانك و گلوله، بمب و موشك،‌آوار و خون ، دست و پاي قطع شده و بدن هاي پاره پاره بايد عادت كند . نوشته است پروانه به خدا مي ترسم از اينكه روزي در ايران جوي خون جاري شود مثل شهرهزار و يك شب من . نوشته است يادت مي آيد چقدر به بغداد پايتخت عباسيان مي نازيد . نوشته است رويدا عشقش جلوي دانشگاه در انفجار يك خودرو دستش را از دست داده . نوشته است پدرش پادويي مي كند وديگر از آن ثروت رويايي خبري نيست

نوشته است ياد ت مي آيد دلم خوش بود به دموكراسي ....دلم خوش بود كه بعد از يكي دوسال عراق آباد مي شود . يادت مي آيد چقدر آرزوي آزادي را داشتم اما پروانه، دموكراسي كه با جنگ بخواهد بيايد مثل عشقي است كه با تجاوز شروع شود . من فقط مي خواهم بي دغدغه به آسمان نگاه كنم

نمي توانم جواب نامه هاي علي را بدهم . ترس از آينده ، از تحريم ، از كوچه هاي نا امن تهران ،‌از خون ، خمپاره، بمب ، انفجار مرا مي ترساند. مي ترسم از شيطنت هايي كه دولت ايران در عراق مرتكب مي شود . مي ترسم وقتي علي نوشته است كاش سايه جمهوري اسلامي ايران و ايالات متحده امريكا از روزهاي ما كم شود

مي ترسم و جمله آخرش كه درهمه نامه هايش آزارم مي دهد جلوي چشمم مي آيد

اين جنگ نفت است عزيز، چاههاي نفت تو هم به زودي گر خواهد گرفت

پي نوشت: اين روزها طرح نه چندان مناسب مجله زنستان خيلي ها را‌ آزرده است . كاش انسان براي كسب حقانيت و خواسته خود دچار بازي جنسيت نمي شد. فصل مميز ما انسانها كاش انسان بودن بود نه زن بودن و مرد بودن.من كه قصد گردانندگان زنستان را از اين طرح و رابطه اش را با ازدواج موقت نفهميدم
من از جهان آزادی می آیم
و مجسمه های آزادی
ماده بودنم را بارها بوسیده اند
لباس های گشاد بپوشم
و جهنم را با تف كردن نوزادی
سرد كنم
زیرا كه من محراب را نبوسیده ام
مریم تركمنی
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin