
شكست فنجاني
كه فال قهوه آن چشم هاي تلخ تو بود
و يك افق دور
و دختري كه ز دستان تو قفس مي ساخت
شكست فنجاني
و تير پايان يافت
وتو،به آه بلندي مدام مي گفتي
دلم گرفته از اين لحظه هاي ويراني
چرا به ثانيه هايم غزل نمي خواني ؟
شكست
كه فال قهوه آن چشم هاي تلخ تو بود
و يك افق دور
و دختري كه ز دستان تو قفس مي ساخت
شكست فنجاني
و تير پايان يافت
وتو،به آه بلندي مدام مي گفتي
دلم گرفته از اين لحظه هاي ويراني
چرا به ثانيه هايم غزل نمي خواني ؟
شكست
دونيم شد
تكه تكه شد فنجان
و چشمها گم شد
و دخترك گم شد
و خسته بال گشوديم
ز بوته گل سرخي به روي فنجاني
كه فال قهوه آن چشم هاي تلخ تو بود
و تير پايان يافت
آخرين روز تيرماه 86 /تهران

<< Home