Tuesday, July 31, 2007






سقف مسافرخانه كوتاه شده ، بوي نم از ساحل شرقي به مشام مي رسد و ماهي فروش دوره گرد ماهي ها را در برگ هاي اسفناج پيچيده و صداي نكره اش كه ماهي ها را به حراج گذاشته بايد دريا را شرمنده كند اما انگار هيچ كس از اين قلاب هاي وحشي شرم ندارد . هيچ كس به اين تورهاي ماهي گيري لعنت نمي فرستد. مي داني تقصير خودشان است ، اين را شلي مور مي گويد . زني انگليسي كه هويت اش برايم مثل ماهي دودي ساختگي است . شلي مور مي خواهد به من حالي كند كه ماهي بودن گرفتار شدن را هم به همراه دارد و مي خواهد نهنگ آسا با تعبيري كه از خويش دارد همه چيز را به سخره بگيرد. او مثل همه آنطرفي ها به صورت رنگ پريده ام نگاه مي كند و ماهي لقمه مي گيرد برايم ...بخور خودت را تقويت كن دختر جان ...شلي مور نمي داند كه ماهي براي من چقدر خاطره دارد. من به روزي فكر مي كنم كه با صداي كلاغ ها از خواب بيدار شدم و ديدم تمام ماهي هاي سرخ به نوك هاي سياه شان به آسمان مي رود. شلي مور از نهنگ برايم مي گويد و من به ماهي هاي سرخ حوض مان فكر مي كنم . . سراشيبي تندي را اگر تا ته بروم به دريا مي رسم . پاي چپم تير مي كشد .باخود مي گويم اين شب نشيني ها ي كنار ساحل تهوع آميز شده . در آينه نگاه هاي مردي آويزان زل زده است به نيمه عرياني پيكرم . من موهايم را دورم مي ريزم و سيبي را گاز مي زنم و ته مانده آبجوي شب قبل را مي پاشم برآيينه . اينجا هيچ كس نيست كه حرفم را بفهمد . اشك هاي ديشب را براي هيچ كس توضيح ندادم . صداي موسيقي يوناني پيچيده بود بر عرشه و دختران به رقص برخاسته بودند. من ديوانه وار به تو فكر مي كردم . ديوانه وار و طعم گس آبجو پيشاني ام را داغ كرده بود. صداي ضربه هاي طبل دلهره را بر پيكرم تكثير مي كرد . ديشب روي عرشه بوي ماهي كباب شده مي آمد و دامن گل دار دختركي كه از لبان معشوق بوسه مي گرفت مرا ياد روزي انداخت كه به جرم بوسيدنت در خيابان راهروهاي كلانتري را رژه رفتم وروزهايي كه مي آيد ...هنوز هم وقتي مي نشينم در ماشين لكنته ات مي بوسمت . به درك بگذار باز به جرم بوسه ....دخترك فرياد مي كشد و شيشه شرابي را به سلامتي معشوق باز مي كند . شلي مور دوربين اش را روي زواياي صورتم تنظيم مي كند تا براي روزنامه اش از اشك هايم عكس بگيرد تا دختركي ايراني را در جمع شبانه يك مشت اروپايي خوش، توصيف كند .. مقاله خوبي مي شود شلي مور خيلي خوب بنويس بنويس كه اين ساده ترين اشك هاي اين زن است . شلي مور بنويس بنويس .دروغ كه حناق نيست اما در ايران آزادي بيداد مي كند . بنويس ما از همه چيز راضي هستيم و به يك فرزانگي فلسفي رسيده ايم . شيشه آب جو را مي كوبم روي شيشه . زل نزن به من اينگونه خسته .مي كوبم و ماهي سرخي از شيشه پرت مي شود روي سنگ هاي زرشكي مسافرخانه . بال بال مي زند . من تهوع سارتر را مي كوبم روي سرش تا زودتر بميرد و تن خسته و خوني ام را پرت مي كنم روي بي تفاوتي تخت خواب و باز چشم هاي تو مرا مي كاود ...نيستم . من نيستم برو برو از اينجا
عاشق شده ام اين را بفهم، مرا رها كن با خيال هاي فلسفي ات . من عاشق شده ام

در كوچه باد مي آيد و بوي ماهي كباب شده و صداي رقص و پاي كوبي ...هيچ صدايي از مرز هاي خاكي ات به گوش نمي رسد ميان اين همه هياهوي دنيا . چقدر سرگرداني چقدر؟ . شلي مور صدايم مي كند تا به رقص برخيزم . دختر ايروني ...داد مي كشم من بي وطنم رهايم كنيد ..من بي وطنم ..شما شاد باشيد ...شما شاد باشيد . ما ر ا رها كنيد ...به من نشاني زندان هاي اين شهر را بدهيد
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin