Sunday, August 05, 2007


بلد نيستم در قالب بنويسم .قرار است حالا همه بچه هاي وبلاگستان در حمايت از دانشجويان در بند بنويسند .يكي از دلهره اوين مي نويسد ، يكي از عباس آقا صراف تبريزي مي نويسد . يكي از بهاره هدايت و ديگري از مرتضي اصلاح چي مي نويسد .يكي از شمع مرده دهخدا مي گويد ... مرا اما اين روزها خفقان خاصي گرفته است . مي خواهم فقط براي يك مدت خفه شوم . خفه شوم از بس صداي فرياد است در گوشم و در اين شهر صاحب مرده . دوست دارم اصلا از اين قصه ها ننويسم . بسكه نوشتيم كجا را گرفتيم ؟ بسكه از جلاد گفتيم و از استبداد و از تاج و عمامه ؟ اصلا مگر اين چهار خط نوشته من دردي از دردهاي حبيب و بقيه كم مي كند؟ مگر اصلا مساله اين است ؟ نمي دانم

به شعر پناه مي برم شايد كمي حالم عوض شود .هرچند اين هم فقط شعر است و شعر است و شعر است

هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد

هم رونق زمان شما نيز بگذرد

وين بوم محنت از پي آن كند خراب

بر دولت آشيان شما نيز بگذرد

باد خزان نكبت ايام ناگهان

در باغ و بوستان شما نيز بگذرد

آب اجل كه هست گلو گير خاص و عام

در حلق و بر دهان شما نيز بگذرد

چو داد عادلان به جهان در بقا نكرد

بيداد ظالمان شما نيز بگذرد

در مملكت چو غرش شيران گذشت و رفت

اين عوعو سگان شما نيز بگذرد

بادي كه در زمانه بسي شمع ها بكشت

هم بر چراغدان شما نيز بگذرد

وين كاروانسراي بسي كاروان گذشت

ناچار كاروان شما نيز بگذرد

اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن

تاثير اختران شما نيز بگذرد

اين نوبت از كسان به شما ناكسان رسيد

نوبت زناكسان شما نيز بگذرد

بر تير جورتان ز تحمل سپر كنيد

تا سختي كمان شما نيز بگذرد

آبي است ايستاده در اين خانه مال و جاه

اين آب ناروان شما نيز بگذرد

اي تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع

اين گرگي شبان شما نيز بگذرد

پيل فنا كه شاه بقا مات حكم اوست

هم بر پيادگان شما نيز بگذرد


مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin