
آخرين خبر
داغ بود و نامنتظر
خبر خودت بود كه به تمام دنيا من را و خود را مخابره مي كردي
وقتي ناوك هاي نگاهت را به اشك هاي من غسل دادي
و قلبت را كنار قلبم
در مسير بادهاي موسمي دفن كردي
آخرين خبر
داغ بود ونامنتظر
و كولي چشم سبز تو زير باران تو را كشت
و بر مزارت گندم پاشيد
تا كلاغ هاي حادثه
خبر رسانان هول و خشم
رسم عاشقي بياموزند
آخرين خبر
داغ بود و نامنتظر
من در قامت يك موذن
اذن عشق دادم بر پيكرهايمان
و بر تمام شهر شوريدم
خبر داغ بود و نامنتظر
و تو عاجز ماندي از ارسال خود
روي تلكس هاي خبري
كه چشمهايت مونتاژ مي شد
و لبانت سانسور
و دستانت را مي زدند
و بوسه روي صفحه مي مرد
بگذار خود برخيزم به رسوايي اين عشق
لبانم را دوخته اند
دستانم را بسته اند
و اينك به كوري دچارم
كه عشق كوري مي آورد
خبر داغ بود و نامنتظر
وما دوات و دوربين و دفتر را داديم
ويك سيخ دل خريديم از ميدان انقلاب براي دل هاي سوخته مان
روزت مبارك خبرنگار

<< Home