Saturday, August 25, 2007


امشب را با مزامير چشمانت سر مي كنم و هيچ شرابي مرا مست نخواهد كرد
امشب را با مزامير چشمانت سر مي كنم و هيچ نگاه ديگري عاشقم نخواهد ساخت
امشب را با مزامير چشمانت سر مي كنم و هيچ نغمه اي داوودي تر از صداي من نخواهد شد
امشب را با مزامير چشمانت سر مي كنم و تمام دختران اورشليم به من حسادت خواهند كرد سليمان من
امشب را با مزامير چشمانت سر مي كنم و غزل غزل هايم را روي ديوار ندبه حك خواهم كرد
امشب را با مزامير چشمانت كافر مي شوم تا فردا دوباره ايمان بياورم به تنهايي ام
پي نوشت : حال غريبي دارم
وقتي اي دل به گيسوي پريشون مي رسي خودتو نگه دار
وقتي اي دل به چشمون غزل خون مي رسي خودتو نگه دار
ديگه عاشق شدن ناز كشيدن فايده نداره
ديگه دنبال آهو دويدن فايده نداره
....................
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin