Wednesday, September 19, 2007


براي فرداهايي كه ديگر نيستيم و مي گويند عاشق خوبي بود

****

رهايم مي كني بي تقصير
مقصرمي شوم
باز مي گردي بي تفسير
مفسرمي شوم
دنبال تسكين مي گردي
مسكن مي شوم
گناهت را تطهيرمي كني
مطهر مي شوم
ازتقدير عاشقي مي گويي
مقدرمي شوم
جسمم را طلب مي كني
مجسم مي شوم

قبلم را
پروانه مي شوم
بي هيچ حرفي
خاكسترمي شوم

شهريور86
پي نوشت: تمام شد ، به همين سادگي ، فاطمه تمام شد و ديگر نيست .. ديگر نيست دخترك مغموم سر بزيري كه عمري تكفير شد و عمري به عبث به بندش كشيدند تا عاشقي را فراموش كند .. فاطمه خود كشي كرد تا نباشد كه بي اويي را تجربه كند... قبه هاي روي شانه هاي پدردين مدارش نشان ضجه هايي است كه عمري هيچ گوشي نشنيد
فاطمه تمام شد و تصوير صورت غمگينش روي ديوار خانه اي كه زندان اش بود اينك شبيه شيون مي شود.. .نفرين به دين و باوري كه او را به بستر مرگ كشاند. نفرين به بردگي ، به تعصب
آرام باش دختر جان در كفن سپيد آرامش ات ... آرام باش خواهر جان كه آرامش تو را اين روزها طلب مي كنم در اين گرك و ميش زندگي..آرام باش ... سلام برتو باد دخترك مغموم تنها در آستانه آرامش ابدي
پي نوشت: سارا را بخوانيد .بيشتر بدانيد در كدامين سرزمين به ايراني بودن خود مغروريد و براي كدامين ميراث دل نگران
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin