Monday, September 17, 2007




اين روزها حال عجيبي دارم .خوبم ، گاه آنسان كه مي توانم پياله گيرم و از شوق جامه پاره كنم و گاه چنان دلگير كه مي گويم غلط كردم كه اين طوفان به صد گوهر نمي ارزد


لاله خوبم خواسته بود برايش از وطن بنويسم ..خواهم نوشت اما كمي بايد از درون پياله هاي تصوير نماي اندوهم بيرون بيايم.كوهيار هم خواسته است تا بهترين پستم را بنويسم .قطعا اگر هفته پيش اين سوال را از من كرده بود پست ديگري انتخاب مي كردم اما امروز با اين حال و هوايي كه دارم اين پست را به بقيه پست ها ترجيح مي دهم


گفت بسپار به دست آب ، عشق های بزرگ را باید به آب سپرد ، آب جاری است و بخشنده .مادر موسی را دیدی ؟ سپرد به دست آب کودک را .بزرگ تر از موسی می خواهی عشقی برای یک زن ؟ گفت بسپار به دست سرنوشت اشک هایت را . روی دریای چشمانت طفل آرزوهایت گم نخواهد شد. گفت مادر موسی شدن سخت است اما سبد را از عروسک مرده بی عشق پر نکن که نفس های موسی شرمنده کرد امواج را

گفت اضطراب مادر موسی را دیدی وقتی می غلطید سبد بر امواج ؟ از چه بیم داری ؟ زندگی همین به آب سپردن هاست و صبور بودن ها تا آب ببخشد طفلت را به بارگاه پادشهان .گفت چشمهای تو نمی توانند نگران تر ازچشمهای مادر موسی باشند و دلت نمی تواند اندوهگین تر از دلش باشد . گفت دستهایت نمی توانند لرزان تر از دستان او باشند در به آب سپردن بود و نبودت
بسپار به دست آب ! آب بخشنده است

پي نوشت :دوست دارم بدانم فرزانه و سحر كدام پست شان را بيش تر دوست مي دارند

پي نوشت

روزه سهم سفره هاي خالي جنوب شهر

و برجها نماد هاي جشنهاي حق براي روزه داري اند

تمام ميز ها پر از ريا و دزدي و هوس

وسهم كودكان كار هر كدام نان خشك و يك قلپ نفس

چه عادلانه سهم هركسي به دست او رسيده اين زمانه بوالعجب

تمام خالي جهان براي كوچه هاي خاكي جنوب شهر

تمام پر براي برجهاي بال و پر كشيده تا خود خداي شهر

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin