Sunday, October 07, 2007


اي بابا دل خوش سيري چند؟ اين جماعت همه آمده اند خودي نشان بدهند ، شده اي پله هاي ترقي آدم ها و بعد ناگهان مي بيني اي دل غافل نردبام چه ارتفاع حقيري دارد


من اما به بند رخت نگاه مي كردم . او پكي به سيگارش زد و پرده را كناري كشيد و گفت پشت ديوارهايي كه تو خود را محصور كرده اي زندگي جريان دارد. گفتم گيره هاي بند رخت را ببين .من گيره ام . پوسخندي زد و گفت عرضه داري كاري كن كه هر رختي كه سنگيني كرد خلاصش كني روي خاكي باغچه . اين شجاعت را اگر داشته باشي گيره بودن هم خود فصلي است. پرده را كشيد. گفت ذهن ات به غبار روبي احتياج دارد . گفتم نگاه كن چه راحت مي خندند؟ من امروز گريستم وقتي مهدي هشت ساله دفتري نداشت تا بنويسد و نيلم و شكوفه از سيلي هاي پدرشان مي گفتند كه به زور سر چهارراه فال حافظ دست شان مي دهد .من گريستم وقتي زهرا از درد بي خانماني گفت و ديدم هياهوي طبل هاي توخالي هر لحظه بلند تر مي شود . ديدم كه پول كودكان شهر افطاري شكم هاي دريده مي شود. ديدم .حالا شايد باز رجز خواني ام را به سخره بگيري.من اما نمي توانم چشم ببندم و با هر فشار هرزه دستي فرياد بزنم آه من بسيار خوشبختم
پي نوشت: مراسم روز جهاني كودك آمفي تئاتر پارك لاله ساعت چهار روز شانزدهم مهر ماه
كودكي ما را به ما باز گردانيد
ما انسانيم
قرباني تبعيض هاي اقتصادي ، سياسي ، فرهنگي ، مذهبي
ما انسانيم
وحقي برابرباهمه انسانها مي خواهيم
فرصتي براي كودكي و زندگي
جمعيت دفاع از كودكان كار و خيابان
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin