هورتي كشيد چاي را و باز طبق معمول سيگاري روشن كرد. اين بار داستان داستان مردي بود كه پلنگي در شكارش بود. مرد مي دويد و پلنگ از پي او .به سراشيبي دره رسيد و لغزيد به دامان آن . نعره پلنگ از بلندي ته دلش را خالي كرد و خاشاكي كه دستاويز او شد تا به ته دره سقوط نكند از جا تكاني خورد. چسبيده بود دو دستي به خار گاهي نگاه بر پلنگ داشت و گاهي نگاه برتمساح هايي كه در مرداب پاي دره دهان گشوده به او چشم دوخته بودند. سيگار را بين دو لب گذاشت و پكي غليظ زد به زردي حلقوي اش. مرد و حشت زده باز به خاشاك نگاه مي كرد . دو موش يكي سپيد و ديگري سياه به جويدن ريشه خار مشغول بودند. ترسي عميق به جانش افتاد. يك دندان موش سپيد يك دندان موش سياه و زندگي كه به مرگ سلام مي داد
چشم از موش برداشت . پلنگ خيز برداشته بود براي شكارش . تمساح ها دهان گشوده بودند برايش. به توت فرنگي سرخي نگاهش افتاد كه كنار دستش روييده بود. دستي دراز كرد و آن را چيد و قصه تمام شد
پي نوشت اول
آدرس سايت مهر ايرانيان
پي نوشت دوم
روز چهارشنبه بود كه حس كردم دور و برم دوست هاي زيادي دارم كه در عين دوري بسيار نزديك اند به من. آيداي عزيز را بخوانيد با دل نوشته اش در مورد فرشته هاي كوچولو
<< Home