Saturday, November 24, 2007


اين چند روز ، در اين شهر آريايي كه مردمانش تا به من مي رسند از ايران بزرگ، عمر خيام، حافظ، ، فردوسي و شاهان باستاني سخن مي گويند ،‌در اين سرزمين عجيب كه وقتي مي خواهي خداحافظي كني دعا مي كنند كه راهت سپيد باشد و شاد باشي ،‌در پاره اي از ايران زمين ‌تاجيكستان كه در هر كوي و برزن صداي آواز هاي ايراني غم از دل مي ربايداينجا كه بيش از هميشه به ياد دوست هستم و او نمي داند و گله مي كند، مدام زير لب اين شعر را زمزمه مي كنم و مي خوانم




كي باشد و كي چنگ باشد و ني
من باشم و وي وي باشد و مي كي باشد و كي

شبي باشد كه نور ماهتاب باشد به گلشن
مي ناب باشد و تنها فقط او باشد و من
من و او دست به‌گردن تا سحرگاه
به‌هرسو شرشر آب باشد و گل‌هاي سوسن
كي باشد و كي چنگ باشد و ني
من باشم و وي وي باشد و مي

در آن شب من بر و دوش و لب نوش‌اش ببوسم
گهي روي و گهي موي و بناگوش‌اش ببوسم
دو چشم‌اش همره‌ام صد راز گويد
گهي چشم و گهي لب‌هاي خاموش‌اش ببوسم
كي باشد و كي چنگ باشد و ني
من باشم و وي وي باشد و مي كي باشد و كي
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin