Friday, December 21, 2007


خواجه در حومه مستراحی ساخت


تا بگویند ذکر او از پس


هر که می رید اندرو می گفت


توشه آخرت همینش بس

*****

فردا شترت رابفروش و يك اسب بخر ، شترها خائن هستند، هزاران كيلومتر راه مي روند بدون اينكه هيچ نشانه اي از خستگي در آنها ظاهر شود . بعد ناگهان به زانو در مي آيند و مي ميرند. اسب ها كم كم خسته مي شوند وهميشه مي داني چقدر از آنها توقع داشته باشي و چه زماني ممكن است بميرند...كيمياگر


انگار متولد شدم امروز...تقويم هاي ديواري اينگونه مي گويند

طعنه ها را مي شنوم

انگار عاشق بودم همين روزها

من اما با يك نمي دانم بزرگ به خواب مي روم

ديگر چه فرق مي كند چه بنامندم وقتي تو نيستي

بگذرد امسال هم

چه فرقي مي كند امسال با سالهايي كه گذشت؟
اين نكبت خيالي كه به خاطر ش بايد عصمت عاشقي ام نفرين شود نمي خواهم
اين دنيا مال خودتان
تقويم ها مي گويند انگار متولد شده ام امروز
تلفن زنگ مي خورد
قسط آخر را كه بدهم
مي روم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin