
باورم را پاشويه كن
تمام تن ايما نم درد مي كند
بعد از آخرين سياه سرفه عاشقي
تمام تن ايما نم درد مي كند
بعد از آخرين سياه سرفه عاشقي
به من بگو تا كي بايد روي عقربه هاي ساعت
زندگي را سرگردان كنم
و دنبال كنم رفتن هایت را؟
به من بگو كي اين دو عقربه
روي هم مماس مي شوند؟
به من بگو
کی دری باز خواهد شد
و جوجه سرخوش ساعت ديواري
فرياد خواهد زد
صبحي ديگر در راه است؟
پی نوشت
انگار تمام مسیر این بیست و شش سال عمرم را دویده ام . می خواهم فریاد بزنم می بینم صدایم به دیوارهای روبرویم می خورد و بر می گردد. خودم نیستم انگار. از هشت صبح تا یازده شب که بر می گردم دوباره به خانه یک لحظه حتی نمی توانم فکر کنم به خودم. او رفته است و نیست. هیچ جوابی از پشت خطوط به گوش نمی رسد. مشترک مورد نظر .... زل می زنم گاه به عابران که هر کدام داستانی برای خود دارند و با داستان من غریبه اند. داستانی که در آن سرگشتگی به متن اصلی الصاق شده است
من خسته ام خیلی زیاد
پی نوشت دوماکبر رادی روای مرگ در پاییز درگذشت تا باز ببینیم چه بی سرمایه می شویم هر زمان

<< Home