
هیچ تقدیری قادر نبود قبای تردید تو را در چشم های سرگردان من غسل دهد
وقتی مست از خوان کدخدا ، خدایش را دزدیدم
والضالین آخر را غلیظ تر گفتی
تا صدای جان دادن ام را پشت دیوار مسجد نشنوی
پشت حجره آقا، من اورا بوسیدم
شک نکن به ترك هاي لب هایم
من مست نبودم
حوض مسجد اما یخ زده بود انگار
و آبي نبود براي طفلان بني هاشم
ملا ترکه اش را اما در خمره شراب خیس کرده بودبرای تن من
كه قول داده بودم کتابت نامت را روی دیوارهای مسجد با خون و شراب تمام كنم
والضالين آخر را غليظ تر گفتي
تا من صداي خرخر گلوي گوسپندي كه نذر چشمانم كرده بودي نشنوم
طفلان عقيل اما يخ هاي حوض را مي شكستند براي علي اصغر
ومن مي نوشتم
راستي عزيز دلم امسال محرم زمهرير است

<< Home