Thursday, May 29, 2008



خالی تر از نگاه خیره ای بر چاه در شب

به تو فکر می کنم

و سنگی که تا عمق تاریکی چاه گم می شود


به خیال سراب گونه در ناوک چشمانت
قسم

پنجره دیگر جایی برای نشستن کفتر های همسایه نیست

و تو دیگر نان آور بال بال زدن های گنجشگ ها پشت شیشه نخواهی بود

دختران روستا دیگر

برای آمدن هیچ سواری دخیل نمی بندند
و رخت های آرزویشان را در رود نخواهند شست


وقتی خیال ها خالی از خواب های کودکانه است

دیگر هیچ آتشی پروانه را خاکستر نخواهد کرد

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin