Friday, November 14, 2008


پاییز نوشته های 87


(1)


مرا خلاصه کن در قطره ای


که از روی برگ زرد درختی


صبحگاه روزی پاییزی


گنجشکی تشنه را سیراب می کند


و خاطره بال های خاکستری اش را تبریزی های باغ فراموش نمی کنند


مرا خلاصه کن در قطره ای


وهمین




(2)




دستانم را روی سایه نگاه ات می کشم


دستانم بوی آتش می گیرد


مدت هاست در تاریکی راه می روم


و سنگ های جاده


نام ات را


زیر پایم هجی می کنند




(3)



کلون در را هیچ عابری نزد


کلاغ ها آسمان خانه را پر کرده بودند


پولک های لباس عروس


برچیده می شد


تا کفن اش را کلاغ ها بدوزند


(4)


خوابم نمی برد

موهایم بوی دود می دهند

بوی کندر سوخته

بوی دستان مردی که

پشت پنجره من

خوابش برده بود
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin