Saturday, January 10, 2009


Children of Men


گاهي وقت ها فكر كردن به سرنوشت بشر و آنچه بر سر كودكان اين نسل خواهد آمد مدت ها ذهنم را درگير مي كند . اين حس درست وقتي به سراغم مي آيد كه مدتي از شهر دور هستم و در دل روستاهاي مخفي شده در دل كوه ها و گردنه ها بچه هايي را مي بينم كه درك شان از زندگي فرسنگ ها با كودكان پايتخت فاصله دارد. ديشب فيلم فرزندان بشر ساخته آلفانسو كورن رو با همين دغدغه عجيب غريب ديدم . فكر مي كنم هنوز به دنياي بدون كودك فكر مي كنم و زندگي كثيفي كه اگر كودكي نباشد دنيا را در بر خواهد گرفت
خلاصه داستان از اين قراره

در سال 2027 نسل بشر عقیم شده و مدت هجده سال است که هیچ کودکی بدنیا نیامده است. در این زمان در کشور انگلستان یک حکومت فاشیستی برقرار است که با مخالفین و شورشیان بشدت برخورد می کند. تئو فارون (لایو اوون) که تنها دوستش پیرمردی به اسم جاسپر (مایكل كین) است، بطور اتفاقی با جولین (جولین مور) که در گذشته با او رابطه داشته برخورد می کند . جولین رهبر ی-از گروه های ضد حکومتی است که بیست سال پیش از تئو باردار شده و نوزادی بدنیا آورده اما تئو ناخواسته باعث مرگ این کودک( ديلن( شده است. اکنون جولین از تئو می خواهد که به او کمک کند جان زنی به اسم کی (كلر هوپ اشایتی) را که بشکل معجزه آسایی حامله شده نجات دهد زیرا اگر او بتواند کودکش را بدنیا آورد شاید دانشمندان بتوانند مشکل نازایی انسانها را حل کنند. تئو ابتدا علاقه ای به اینکار ندارد اما در ادامه پس از کشته شدن جولین تصمیم می گیرد این كار را انجام بده


يك قسمت از اين فيلم جاسپر دوست تئو حرف هايي مي زنه كه وسط اون فكرهاي مربوط به آينده بشر و كودكان و ترس از فردا يك جور ديگه منو به اين فكر فرو برد كه ما تقريبا اينجا كه هستيم هيچكاره ايم

جاسپر به كي ، زن باردار مي گه


همه چيز شده مثل يه مبارزه افسانه اي مربوط به اين دنيا، بين اعتقادات و اتفاقات. تو مي گي نبايد اين كار رو مي كردم اما حالا كه كردم يك كام ديگه . خب تو اينورت اتفاقاته و اينورت اعتقادات .مثل جولين و تئو . اون دو همديگه رو تو يه تظاهرات بين ميليون ها معترض ديدن، خيلي اتفاقي .اما اونها بخاطر اعتقاداتشون اونجا بودن. پس در وهله اول اعتقادات .. اونها مي خواستن دنيا رو عوض كنن و اعتقاداتشون اونها رو كنار هم نگه داشت. اما اتفاقي ديلن به دنيا اومد.زيبا ، كوچولو و دوست داشتني …. اما در سال 2008 آنفلونزاي همه گير اومد و او اتفاقي ديگه نبود…..مي بيني اعتقادات تئو به اتفاقات باخت. اون يچه اي رو كه خيلي دوست داشت از دست داد …. پس چرا وقتي زندگي تصميمات خودشو مي گيره ناراحت بشيم؟

پي نوشت: امشب ماه در طول سال 2009 از هميشه بزرگ تره...گاهي ماه توي آسمون هست اما بدجوري قحطيه روشناييه


پي نوشت : خيلي وقت ها فقط بايد نگاه كرد...سكوت كرد و دست به هيچ كاري نزد تا مسير درست جلوي پامون قرار بگيره

پی نوشت: نفس بکش ، عمیق ، فراموش کن دردهای این سال های دربدری رو ، یک بار هم که شده توی هوای پاک برای خودت نفس بکش
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin