Monday, February 02, 2009

آیت الله خمینی : انقلاب ما انفجار نور بود

خالد مشعل : دست در دست‌ مردم ايران در قدس نماز خواهيم خواند

یک روز نه چندان دور ،در همین خیابان های اطراف بهارستان بلوایی بود... خیلی دور نبود، خیلی دور نیست اما انگار قرنی براین سرزمین گذشته بود ، قرنی که در سی سالگی صد ساله شد

خیلی دور نیست .. دور نیست از وقتی که مسلمان و کمونیست ، ملی گرا و غیر مسلمان باهم ریخته بودند در خیابان و قرار شده بود همه حق برابر داشته باشند و کمونیست ها هم در بیان مواضع آزاد باشند....خیلی طول نکشید که قصه مدینه فاضله ختم شد به ولایت یک فقیه که برای اداره مملکت فتوای دینی می داد ، فقیهی که یک روز قرار بود در قم بماند اما پایتخت نشین شد
آن روزها قرار بود راه قدس از کربلا بگذرد ... این شعار آنقدرجدی بود که تا هشت سال بعد مردم به باور این شعار به جبهه ها رفتند و در آرزوی رسیدن به قبله اول مسلمانان جوان های خیابان های جنوب شهر را گذاشتند جلوی تانک

از جوان های مسند نشین ها اما از سوئیس خبرمی آوردند

راه قدس قراربود از کربلا بگذرد اما آخر سر همه قصه های تاریخی که به یک جام زهر ختم می شود آتش بس شد و کربلا و قدس هیچ وقت به هم نرسیدند


دنیا تند و سریع به جلو می رفت . شیخ نشینان خلیج فارس که به زودی خلیج عربی شد در غیبت همسایه مدینه فاضله شان ثروتمند شدند ، دختران ایرانی را چون اسرای فتح قادسیه برای فروش به امارات بردند . مدینه فاضله در باورهای هزار و چهار صد سال قبل شاخ و برگ گرفت. مدینه فاضله ام القری جهان اسلام شد و رهبر شیعی آن رهبر مسلمانان سنی جهان لقب گرفت، عنوانی که از مرزهای مدینه فاضله آنسو تر شنیده نشد


فقر دامن شهر را گرفته بود ، جنگ چهره مدینه فاضله را خاکستر مالی کرده بود ، قرار بود مدینه فاضله از رنگ تهی شود و به بی رنگی برسد... مدینه فاضله زنی کولی بود که چادر به سر هر چه زشتی را در زیر نقاب پنهان کرده بود


شهر همیشه بوی خون می داد و شعار های انقلابی تمامی نداشت


کودکان گرسنه دست فروشی می کردند ... زنان شوی مرده نجابت خود را در طبقی خالی فریاد می زدند ...مردان غیرت را در آخرین حرام خوری خود بالا آورده بودند ... ریش ها شبیه هیزم های آتش جهنم بود که از چانه مسند نشینان گر می گرفت

ریا زیر چادر و نقاب طفل حرام زاده عفت می زایید

شهر بوی مردار می داد و صدای بوی گل سوسن و یاسمن در کوچه ها پیچیده بود


مرد کرد فقیری به پزشکان التماس می کرد که دخترک شش ساله اش در آستانه مرگ است و پولی در دست ندارد ...پزشکان صدای ناله او را نشنیده می گرفتند و صدای تلویزیون را بلند می کردند . رئیس بیمارستان شان به دانشگاه تهران رفته بود تا به خالد مشعل اعلام کند کودکان فلسطینی را رایگان درمان خواهد کرد

خالد مشعل در دانشگاه تهران سر فرازانه در میان هیاهو آواز در داده بود که

دست در دست‌ مردم ايران در قدس نماز خواهيم خواند


بوی نفت می آمد


شعله های آتش شهر را گرفته بود

به راستی انقلاب ما انفجار نور بود

پی نوشت: امروز که از روزنامه به خانه بر می گشتم ، پیرمردی کرد در تاکسی نشسته بود ، با موبایلش آرام حرف می زد و اشک می ریخت. گویا دخترک شش ساله اش سرطان داشت و شیمی درمانی داشت...او به دکتر التماس می کرد که پول ندارد و فقط توانسته است یک میلیون جور کند و دکتر گوشی را قطع کرد
پیرمرد تمام مسیر را اشک می ریخت و من به پرچم های انقلابی نگاه می کردم که در باد می رقصیدند
سی امین سالگرد انقلاب خجسته باد
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin