Monday, February 23, 2009


وقتي رفتن ات جدي مي شه تازه مي فهمي كه چقدر ريشه داري ، تازه مي فهمي كه الكي نبوده روزهايي كه هر روز با صداي اذان از خواب پريد ي ، توي ترافيك شهر گير كردي . پشت چراغ قرمز به زمين و زمان فحش دادي . مقنعه ات رو كشيدي جلو وقتي رسيدي جلو در دانشگاه ، با مامورين گشت ارشاد بحثت شد. مسير دانشگاه رو دويدي تا برسي سر قرارت و از هيچ خط كشي به عمد رد نشدي !!! آره وقتي قصه رفتن جدي مي شه دل ات مي خواد خيابان گردي كني ، دوست داري بوي كهنه و كثيف تاكسي پيكان هاي نارنجي رو بكشي تو ريه هات . دلت هواي بوي كله پاچه حاج حسين رو مي كنه. بالاي پل هوايي مخبر الدوله دوست داري ساعت ها وايستي و موتور سيكلت ها رو تماشا كني كه ويراژ مي رن. دوست داري صورت مردم شهرت رو تو حافظه بلند مدتت ضبط كني . دوست داري ساعت ها بري دم در جاهايي كه دوست داري و زل بزني به زنگ در . به عطش ديدار دوست داري فكر كني . دوست داري تمام كتاب فروشي هاي شهر رو سر بزني . دوست داري بري بازار و به باربرها نگاه كني و با صداي گاري هاشون شعر بگي . دوست داري هر كاري اين همه سال نكردي تو روزهاي مونده انجام بدي

اما وقت تنگه ... خيلي تنگ
آدم يك جورهايي ياد مردن ميفته و صداي عزرائيل كه مي گه يالا يالا جمع كن بساطتو وقت ندارم خانوم ...دير شد
******
پي نوشت : نمايشنامه پيكر زن اثر "ماتئي ويسني يك" ترجمه "تينوش نظم جو " نشر ني را از دست ندهيد


صحنه سي ام


دورا نامه اي مي نويسد


كيت عزيز ، خوب نمي دانم از اين پس چه خواهم كرد چندين درخواست پناهندگي به سفارت هاي چندين كشور فرستاده ام ، كانادا ، استراليا، افريقاي جنوبي


امريكا را نخواستم

حال كودكم خوب است . حالا وزنش شش كيلوست

آخرين بازي كه به من زنگ زدي مي خواستي بداني چه موقعي واقعا تصميم گرفتم نگهش دارم

برايت آن لحظه را تعريف مي كنم


يك روز پس از رفتنت ،‌از اتاقم خارج شدم و در كنار درياچه قدم زدم ، قدم مي زدم و به درياچه ودرختان نگاه مي كردم....و ناگهان چشمم به نوشته يي خورد كه روي يك درختي چسبيده بود و نظرم را جلب كرد . نزديك شدم و نوشته را خواندم :"‌به اطلاع تان مي رسانيم كه اين درخت يك درخت مرده است . بين دوم تا هشت آوريل اين درخت بريده مي شود و به جايش ، براي شادي و خوشنودي شما ، بلافاصله نونهال جواني كاشته مي شود "‌


امضا : خدمات رساني پارك ها و باغ هاي شهر

اين نوشته را يك بار ، دوبار ، چندين بار خواندم و در آن لحظه تصميم گرفتم بچه ام را نگه دارم


مي بوسمت


دورا
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin