Friday, February 27, 2009





خیلی ها امشب به روح پیرمرد دعا کردن ...خیلی ها که اونو نمی شناختن

آدم هایی که شاید امشب بعد از مدت ها با لب خندون رفتن خونه

نگاهم روی دستان مرد درجا می زنه


اون یک ظرف دیگه از کیسه در میاره و می ده به یه زن فرتوت که دو تا کیسه بزرگ جعبه های دستمال کاغذی رو بین ماشین ها خرکش می کنه تا یک لقمه نون حلال دربیاره


انگار همه دنیا جمع می شه تو دست های زنی که امشب قراره برای بچه هاش بجای لالایی تلخ غذا درست کنه

صدایی می گه

وقتی تا پایان جهان نمانده


پیرمرد لبخند می زنه
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin