Friday, August 29, 2008

خميازه مي كشد مغزم پشت چراغ قرمز هايي كه هر جا سر راهم سبز مي شوند
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Sunday, August 17, 2008


و من بايد بروم
ومادرم نفرينم مي كند
و مادر ملا مي گويد كه من با تمام مردهاي جهان همبسترم
و صداي كريهش را تف مي كنم روي سنگ فرش هاي خيابان
و هيچ راهي به خانه نمي رسد
و من كز مي كنم زير باران
وتو مرا از ميان دستان جلادان بيرون مي كشي
وتو مرا مي بوسي
وتو نمي گذاري كبود شود تنم
وتو مي خواهي ام
ومادرم نفرينم مي كند
ومادرت نفرينت مي كند
و مي گويد ديوانه شاعر را به زني نمي گيرند
و ما از صبح تا شب فروغ مي خوانيم

ومن در تئاتر شهر روي صحنه مي روم
و داد مي كشم عاشقم
و تو روي صحنه دستانم را مي بوسي
وشهر نفرينمان مي كند
ومن رها مي شوم در كوچه
و باد مي آيد
وباد مي پيچد در روسري
و من گاز مي زنم سيب را

و مرا دست بسته مي برند

و تو تمام خيابان هاي شهر را هوار مي كشي
ومن بايد بروم
و خواب مي بينم كه تمام مردان شهر براي مرگم به هلهله نشسته اند
و ملا حكم قتلم را امضا مي كند
ومادرم نفرينم مي كند
وملا دلش به حال چشمانم مي سوزد
و ملا برايم از آتش مي گويد و روي سه زن عقدم مي كند
و تو نگاه مي كني كه مي روم
وتو از آزادي و برابري مي گويي
و تو نمي بيني كه من با خواهر تو برابر نيستم
و تو آه مي كشي وپك مي زني به سيگار
ومن را كشان كشان مي برند

ومادرم بقچه ام را مي پيچد
و من در حجله ملا بكارت مغزش را مي درم
و او پدرمي شود
ومن حبس مي شوم
ومن در دالان هاي خانه ملا رخت عروس تورا مي دوزم

ومن اشك مي ريزم
ومن تو را آه مي كشم
ومن لباس عروس تو را مي پوشم
ومن جلوي آينه تو را مي بينم كه با او مي روي
و من آينه را خرد مي كنم با سيب
ومن به ملا مي گويم بس است بچه نميخواهم
و من دلم كتاب مي خواهد كه باهم از ميدان انقلاب مي خريديم
ومن دلم براي ميدان انقلاب تنگ است
ومن دلم قهوه داغ مي خواهد
ومن دلم مي خواهد شعر بگويم
ومن دلم مي خواهد در تظاهرات شعار بدهم
و با بچه ها براي عكاس ها شكلك دربياورم
و شيشه دوربين صداو سيما را بشكنم
ومن دلم مي خواهد ملا را بكشم
ومن با چاقوي ميوه خوري گوشت پاك مي كنم

ومن دلم مي خواهد جلوي ملا تورا ببوسم
و داد بزنم دوستت دارم
و من دلم مي خواهد اشك ملا را ببينم
و من دلم مي خواهد عاشقانه هايم را علني به تو تقديم كنم
و آبروي ملا را ببرم
ومن لباس عروس تو را كه بوي نفت مي دهد جر مي دهم
وملا گيس هايم را مي برد
و مادر ملا مي گويد زن گيس بريده خراب است
و زن همسايه برايم آش مي آورد
و موهاي من به جاي رشته در آش است
و مادر ملا مي گويذ زن گيس بريده خراب است
و ملا مي گويد طلاقم مي دهد
ومن جشن مي گيرم زير پتو
ومن لباس عروس تو را جر مي دهم
و تو مي خندي از اين جسارت
ومن روي لباس عروس تو مي نويسم
دوستت دارم
وملا مي گويد مي خواهدم
و شهر دور سرم مي چرخد
و باز حامله ام
و باز دختر مي زايم
و باز ملا پسر مي خواهد
و مادر ملا چادر برايم مي خرد
ومن روي چادر يك پنجره مي كشم
و باز تو از پشت پنجره برايم دست تكان مي دهي
ومن باز عمامه ملا را پهن مي كنم روي بند
و گيره نمي زنم تا باد آن را ببرد
و من گيس هايم را مي برم اما ملا طلاقم نمي دهد
ومن دلم مي خواهد ملا را بكشم
ومن او را مي كشم روزي
و گيس تمام دخترانم را مي برم
و در آش مادر ملا مي ريزم
و من لباس عروس تو را جر مي دهم كه خرج يك سال گشنگي اكرم قيمت داشت
ومن تاج او را مي دزدم و با آن خانه اي اجاره مي كنم براي تمام دختران دربدر شهر
ومن به تو خواهم گفت كه دوستت مي دارم
ومن روزي در ميدان انقلاب به ملا خيانت خواهم كرد
ومن باز از خنده ريسه مي روم در آغوشت كنار قنادي فرانسه
و مادرم باز نفرينم مي كند
مرداد 86
پي نوشت: درست یک سال پیش بود که این شعر روی این صفحه نقش بست
پي نوشت: به خواب شمشيري آخته ديدم بر تنم ...تعبير چيست؟ ...بزودي خواهمت ديد!!! بانو كاسا ژاپني قرن هشتم ميلادي
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Saturday, August 16, 2008

زیباترین حرف ات را بگو
شکنجه پنهان سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه یی بیهوده می خوانید
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بیهوده گی نیست
چرا که عشق حرفی بیهوده نیست
شاملو
پی نوشت : آری باید نوشت ، باید نوشت
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, August 13, 2008


به دعوت آیدا از لایحه می نویسم



می دونی آیدا ، چند بار لایحه رو خوندم از اول تا آخر . کجاش حرف بدی زده ؟ اصلا می تونی به من بگی کجای کار ایراد داره ؟ همین پارسال بود یک سری ماشین راه افتادن تو خیابون که امنیت اخلاقی رو برپا کنن . یادته زنا رو زدن، تحقیر کردن ، روسری ها رو کشیدن و مانتو ها رو خط کش گذاشتن یادته ؟ چند تا از مردهایی که زنها شون افتادن کنج ندامت گاه و تعهد دادن و تحقیر شدن صداشون در اومد؟ چند نفر به بی عدالتی که به زنها می شد و در آن واحد طرح اراذل و اوباش اجرا می شد اعتراض کردن؟ طوری که الان دیدن ماشین گشت ارشاد عادت هر روزه ما شده ...اصلا هم خجالت نمی کشیم. اصلا هم بهمون بر نمی خوره...مردها بی غیرت از همیشه تاریخ می بینن و رد می شن...زن ها هم توسری خور تر از همیشه شدن. همین چند روز پیش 102 سالگی جنبش مشروطیت بود. اون روزها زنی گلوله به سمت شیخ مشروعه خواه ضد آزادی خالی کرد و حالا دست بسته سوار ماشین گشت ارشاد می شه که چی ؟ موهاش بیرون بوده از چارقد عهد عتیق باورهای یک عده امل خواب نما شده . نگو چرا فحش می دم . فحش لازمه زندگی در جامعه مدنی است . لایحه چی می گه ؟ می گه هر که بامش بیش برف اش بیشتر....حرف بدیه ؟ مگه این روزها هرکه بامش بالاتره آدم تر نیست. خوب آدم هم نیازهایی داره . آدم هم عاشق زیبایه . می دونی آدم هم دلش می خواد و باید به ندای درونش گوش بده . آدم هم بالاخره حوا می خواد اما نه یک حوا .. . اون وقتی که آدم یک حوا می خواست فقط یک حوا بود در عالم امکان . اگر حوا متکثر می شد بعید می دونم اسم آدم به عنوان پاک ترین مرد تاریخ ثبت می شد. می گن دریا ندیده وگرنه شنا گر ماهریه ...آره درست می گم آیدا جان ؟


الان داره لایحه می ره که تصویب بشه . کی لطمه می خوره ؟ زن های متاهل ...زنهایی که شوهراشون دستشون که بره تو جیبشون بیرون اومدنش با حضرت فیله . مردهایی که از صبح گوشی موبایل دستشونه دارن معامله می کنن . مردهایی که بلدن یک سیب رو از وسط درست نصف کنن . کافیه یک بار این کار رو جلوی رئیس دادگاه انجام بدن اون وقت می تونن چند همسری شون رو ثابت کنن . ایرادش چیه ؟ تو بگوآیدا جان ایراد اینکه داری و می تونی چیه ؟


اما این تحقیر مردهای کارمنده ، مردهایی که هنوز منتظر پول نفت سر سفره هاشونه . این تحقیر اوناس که حالا جدا از ماشین و خونه شمال شهر و امکانات می بینم رئیس شون هر روز با دلبری شیرین همراه است. آیدا جون این تحقیر مردایه که تو یکیش هم موندن... اونها باید بیان جیغ بزنن نه ما ... آخه کسی که سیب دلش رو بین چند نفر تقسیم می کنه لیاقت اینو داره که براش حتی اشک بریزیم ؟


جدا از شوخی و شعار ، دلم بد جوری گرفته آیدا جان... فکر می کنم لایحه هم که تصویب بشه ، شمار نگاه های مردد و ترسیده در جامعه چقدر بالا می ره ... چقدر زنها به هم بد بین می شن .... چقدر تقاضا بالا می ره ... چقدر یه تابو راحت میشکنه و جاش رو گتداب می گیره ؟


آیدا جان به قدمت تاریخ آرزو بر ما حرام شده ... مردهای ما هم به اندازه زن های ما حاشیه نشین شده اند این روزها وقتی عیار آدمی به پول سنجیده می شه
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Sunday, August 10, 2008


زهدان خالی ام جایی برای طفل باور تو نیست

که دروغ در پیراهن قدرت، شبانگاهان از لبان سردت بوسه دزدید

فریب را کلاغ قابیل زیر حلقوم سیمانی تو دفن کرد

تا جهان هست فریب بماند
****
تو از نسل طعمه های بیابانی

که چاه آب، به خاک پر می کنند

وخار بر دامان تازه عروسان بیابان نثار

تو از نسل نفریني

که زنان بادیه در مقتل شوی مرثیه می کنند

*****

زهدان خالی ام را جایی برای طفل باور تو نیست
به دارم کشند، طفلان سیاه چادرهایتان را مادر نخواهم شد

که درهر تجاوزی

پهلو به شمشیر سردارانت بریدم

*****

به قدمت تاریخ آرزو بر ما حرام شد

وقتی به دیگ هایتان پیکر طفلان خراسان جوشید

تا پدر سیر شود از کاسه چشمان پسر

که حرامیان را سروری اینگونه عطا کنند

*****

بابک سا جان می دهم
که سرخی خونم سرخاب صورت زردم

به گاه جان دادن
در پیشگاه خلیفگان دروغینت

******

گیسو زه می کنم کمان آرش را
وقتی زنانگی در عکاره وجود تو ذبح می شود
و انسان در پیشگاه تو قربانی
*******

پی نوشت : لایحه ای در را ه است که زنانگی را چوب حراج زده است برای هوس های مردانه یک مشت کریه








مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, August 06, 2008




دیوونه مي گفت : یه گلدونی بود که این گلدونه قصه ما مثل بقیه‌ی گلدونا گرد نبود مکعب مستطیل بود، درست عین یه جعبه ی دستمال کاغذی با دو تا سطح پهن و دراز و دو تا سطح لاغر و کوچولو. توی این گلدونه هم همیشه گل تازه و خوشبو بود، شاخه های یاس، حالا نگی که یاس ساقه نداره که، نمیشه گذاشتش توی گلدون، توی قصه ی ما همه چی شدنیه، همه گلای یاس ساقه های بلند دارن، اونجوری که میشه گذاشتشون تو گلدون، حتی توی یه گلدونه مستطیلی، خوبیه قصه همینه دیگه، تو قصه‌ها حتی گلای یاس هم شاخه‌های بلند بلند دارن .. این یاس‌های گلدون ما خیلی خوشبو بودن، اونقده خوشبو که تا بوشونو می شنیدی سرتو می چرخوندی که ببینی این بو از کجا داره میاد ... گل‌های گلدون قصه‌ی ما خوب و مهربون و خوشبو بودن . اصلاً همه اونا رو از رو بوشون میشناختن . بعد که بوشونو میشنیدی و سرت رو بر میگردوندی ٬ وقتی که اون گلهای سفید و قشنگو میدیدی که اونجوری آروم توی گلدون نشستند و دارن لبخند میزنن ٬ شاد و راضی میشدی و برمیگشتی سر کار خودت، و مطمئن بودی که یه عالمه گله خوشبو یه جایی اون نزدیکای تو هست که بهت یه عالمه نور سفید هدیه میده ... خوشحال بودی .. چون میدونیستی گلات همون نزدیکیا دارن واسه تو نور سفید خوشبو هدیه میفرستن .. روی هر دو تا سطح پهن گلدون مون هم دو تا نقاشی بود ٬ اینطرفش عکس یه پروانه بود اونطرفش عکس یه لبخند .اون لبخنده هم ٬ یه لبخنده پروانه ای بود، نه از این لبخندای معمولی .. اما قصه‌ی این گلدون و پروانه و لبخند بر میگرده به اون روزی که آقای نقاش قرار بود روی این گلدون نقاشی بکشه و میخواست که هر دو طرف گلدونه نقش پروانه داشته باشه، یعنی دو تا پروانه که دارن دور یه دسته گل خوشبو تو یه گلدون خوشگل میچرخن . ولی ... ولی وقتی که نقاشی آقای نقاش روی یه طرف گلدون تموم شد، هر چی که نیگاش میکرد میدید انگاری این یه چیزی کم داره که اون نمی فهمید. اونقدر فکر کرد و فکر کرد و فکر کردن تا ببینه نقاشیش چی کم داره تا اینکه یه هو دید که بعله ... نقاشیش خشک شده و وقتی هم که نقاشیه روی گلدون خشک میشه نمیتونی دیگه بهش دست زد . همونجوری باید بذاریش بمونه تا تثبیت بشه . آخه میدونین ٬ وقتی که نقاشی خشک میشه دیگه نقاشیه میره تو دنیای گلدونا ٬ هیچکی هم اجازه ورود به دنیای اونا را نداره که ٬ هیچ‌کس حق نداره که آرامش ساکنین دنیای گلدونا رو به‌هم بزنه و هر روز یه چیز جدید بفرسته و اونا رو عوض کنه و ... ولی تا نقاشیه خشک شد یهویی آقای نقاش فهمید که واااای، این پروانه لبخند نداره ... پروانه‌ لبخندش تو این دنیا جا مونده و آقای نقاش یادش رفته بود که لبخند پروانه رو همراهش روونه‌ی اون دنیا کنه ! بعد خیلی غصه ش شد، چون هیچ گلی که عاشقه یه پروانه‌ی بدون لبخند نمیشه که ، دلش خیلی تا برای پروانه ای که کشیده بود سوخت، آخه اگه هیچ‌گلی عاشقش نشه که اون خیلی سختی میکشه که ... تنها ، اون‌ور دنیا .. پیش اون‌همه گل ٬ فقط چون لبخندش جا مونده :( بعد آقای نقاش یه عالمه فکر کرد با خودش که آخه من الآن چیکار کنم و چی‌کار نکنم ، که یهویی به فکرش رسید که یه لبخند پروانه ای اونطرف گلدونش بکشه، اینجوری اون لبخندشو میفرسته به دنیای گلدونا، بعد پروانه روی گلدون حتما میتونه لبخند خودش را اینجوری پیدا کنه و شاد بشه و همیشه بخنده ... اونم با لبخند پروانه‌ای . بعد ازین فکرش خوشحال شد و فوری یه لبخند کشید، بعد به نقاشیش نگاه کرد و یه خنده ی بزرگ از روی رضایتش زد و رفت که بخوابه ... اون فک میکرد که زوده زود پروانه‌ قصه‌ی ما لبخندشو پیدا میکنه و همه ی گلها هم عاشقش میشن ... نقاش قصه‌ی ما هیچ‌وقت نمیدونست که دنیای گلدونا پشت و رو داره . حالا پروانه این‌ور دنیای گلدونا بود و لبخندش اون‌سر دنیا ، پشت و روی یه دنیا هم هیچوقت به همدیگه نمیرسن ... و ازون روز تا حالا، پروانه‌ی قصه ی ما، داره هی پر میزنه و میگرده و میگرده و دنبال لبخندش میگرده ، ولی نمیدونه که هیچوقت نمیتونه به لبخندش برسه . پروانه‌ با خودش فکر میکنه که حتما زوده زود پیداش می کنه، هرچقد هم که سخت باشه بالاخره وقتی همیشه بگرده بالاخره پیداش میکنه . پروانه هر روز از صبح تا شب دنبال لبخندش هست که همه چی دیگه یادش رفته ... پروانه از افسوس لبخند گمشده‌ش حتی اینم یادش رفته که آقای نقاش اونو برای این روی گلدون کشید ٬ اونو کشید که گلهای توی گلدون عاشقش بشن و ازین عشقشون قشنگتر بشن و بوشون لطیف تر بشه ... پروانه‌ی قصه‌مون داره میگرده ... هنوز ... پروانه‌ی قصه‌مون لبخندشو گم کرده ... هنوز
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin