
دستانم مثل همیشه سرد است ...مثل همیشه و اضطراب در دوچشمم چون غریقی می ماند که بی گمان آخرین جرعه را خواهد نوشید ومرگ در چند قدمی من ...برخیز دلاور ....بوی جنگ می آید ...روی بستر این اتاق طوسی بی روح ...مارش می زنند...خوابم می آید...خواب آور ها بالاخره تاثیر می کنند ...جورابهایم را می پوشم ..من سردم است ...لای در را باز می کند ..به هر که می دانی می تواند برود بگو برود ...ناوهای امریکا ...موشک های ... به هر که مثل خودت فکر می کند ..به هر که .....نگاهش نمی کنم ....کتاب را روی صورتم می گذارم و زمزمه می کنم و خدای اشعیا می گوید ....من درباره کوروش می گویم ...او شبان من است و تمامی مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید ..این اوست که شهر مرا بنا کرده ..اسیرانم را آزاد خواهد کرد اما نه برای قیمت و نه برای هدیه
رادیو خش خش می کند و صدای مجری اخبار کراهتی ممتد است که توان ندارم تا قطعش کنم و ..رئیس جمهور دکتر محمود احمدی نژاد فرمودند ملت ایران در برابر ظلم و ستم در دنیا می ایستند و همواره یاور مظلومان خواهد بود...می روم تا ته هفت سالگی ام ..روزهای جنگ ..مداد رنگی های فقط قرمز سیاه و نقاشی ها ی فقط کشته وغبار ...میروم تا ته روزهای بی پدر شدن سحر و هوار آوار روی سر کودکان مهد کودک صبا ...می روم تا بوی تند دفتر کاهی و سرمشق های انقلابی ...مرگ بر امریکا ...مرگ بر اسرائیل ...می روم تا حیاط مدرسه ...تا صبحگاه های کرخت و پرچم گر گرفته در شعله های آتش ..می روم تا پشت بام های مدرسه ای که خاطره اعدام های پنجاه و هفت را هر سال برایمان می گفت و من همیشه از صدای صفیر گلوله ها که در گوش کودکی ام می پیچید بغضم می گرفت.. آن روزها هیچ رئیس جمهوری اما به یاری ما نشتافت!!! ...انسان بودن اما تجسد وظیفه است ....کوروش نی خرد شده را نخواهد شکست و فتیله ضعیف را خاموش نخواهد ساخت تا عدالت را به راستی صادر کند ...زهی اندیشه باطل دوباره کوروشی ..دوباره مسیحی ...دوباره انسانی
ما قوم فراموش شده توییم کوروش
غلت می زنم روی بستراین اتاق سرد طوسی ....می نویسم برای او ...خانه ها یکی پس از دیگری هوار می شوند ....جورابهایم را می پوشم و نقش دو پرچم روی جوراب هایم... بی گمان من یک خائنم !!!...و از روزنه این پنجره می بینم شیون خانه های بی شک هموطنانم را ....مجری اخبار ادامه می دهد ...ملت ایران به یاری ملت مظلوم فلسطین و لبنان می شتابد ....از روزنه پنجره بیرون را نگاه می کنم ..کفتارها در زیر هوار، لاشه جستجو می کنند ...صدای شیون کودکان سرزمین مادری ام می آید...چمدان ها را بسته ام... تا فرودگاه از اینجا هزار و سیصدو هشتاد و پنج جنازه شمرد ه ام ....بوی خون می زند تا ته حلق...من به خوشبختی خود می نگرم ....خواهرم با پیراهنی سیاه و خاکی در آستانه بدرقه ام می کند ...و کوروش را عهد قوم و نور ملت ها خواهم گردانید ..رادیو را از پنجره پرت می کنم روی حجم حجیم مردگان ...خون می پاشد توی صورتم...هیچ ملتی اما به یاری ما نمی آید ...کوروش مرا ببخش باید بروم ...ریشه هایم را تک تک قطع می کنم .با دستان خودم بدون داروی بی هوشی ...خون فواره می زند تا سقف چه دردی دارد بی ریشه بودن ...عربها اما به هلهله نشسته اند در همسایگی ام
و بندری می رقصند ...تصویر کودکان من اما بر دیوار هیچ کشوری نقش نمی خورد و هیچ کتاب درسی از ملت مظلوم ایران نخواهد نوشت و هیچ کودکی نام سارا و دارای مرا به یاد نخواهد آورد ..ما قوم فراموش شده توییم کوروش...کسی می خواهد نقش تو را بازی کند این روزها تو آزاد کردی و او محو میکند...تو نکشتی و او می خواهد بکشد ....خون جای شراب پاسارگاد را گرفته است ..عربها اما به هلهله نشسته اند در همسایگی خلیج روزگاری فارس من و کودکان سرزمین مادری ام ..عرب ها به هلهله نشسته اند اما
