
پروانه فروهر و فرزندش آرش در تظاهراتی پیش از انقلاب 57
باز می چرخم دور درخت مگنولیای باغچه و تو نشسته کنار پنجره، برای پدر می سرایی . چه پاییزی سردیست پاییز این حیاط بی پدر و تو می خوانی
مانده در پهنه این شهر غمین
رانده از خویشتن از هیبت آن وحشت و کین
به تو می اندیشم
و من دور میزنم حیاط را با سه چرخه آرزو ها و می خوانم آرام ...به تو می اندیشم به تو می اندیشم به تو می اندیشم
بزرگ می شوم ، قد می کشم ، و در نور شمعمی که در دهلیزی خانه همیشه روشن است زیر عکس مصدق ، پدر شعر ها و باورها و آرمانهایت پروانگی ات را به نظاره می نشینم و همیشه از آونگ حادثه ها می ترسم که آسیمه سر تو را از بستر تا پشت در می کشاند، مباد دشنه ای داریوش تو را را به کمین نشسته باشد .اما آن نیمه شب آذری ، صدای پای آن غریبه کریه ، روی سنگفرش حیاط محو شد تا تو به آرامشی که هرگز نبود پلک بر بسته باشی و این همسری تا دم مرگ و به قول عزیزی تا آنسوی مرگ ادامه یافت
چرا دشنه بر پیکرت فرود آمد ، که جز عاشقی تورا دردی نبود ، دردی به نام ایران !...آری می سرودی گاه
باید رها شد از تن و تن را رها نمود
ایران خسته را
باید دوباره ساخت
باید چو سیل خروشان روانه شد
از بیخ و بن برید
طومار دشمنان
در سطر به سطر شعرهایت مرگی که به کمین تو نشسته بود را رج میزدی و او خودش را میان تمامی امیدهایت ناباورانه قالب می کرد
در من صدای زلزله می آید
در من صدای صاعقه سرخ انفجار
درمن صدای سایش دندانه های مرگ
در من هراس قطع نفس های آخرین
بگو مادر از نفس های آخرین که سالها دلشوره آمدن آن را داشتی و مرگ را به قامت آنان که بر سریر قدرت چون آدمیان بی هویت تکیه داده بودند تصویر می کردی ..بگو مادر
آری کینه همیشه می ماند ، کینه همیشه رسوب می کند و کینه دشمنان تو ، از همان روزی که در صف مصدق فریاد بر آوردی و به نام ایران قسم خوردی و همدوش یک معشوق سوختن آموختی متولد شد و در سالهایی که تورا و پدر را خانه نشین ظلم صاحبان زر و زور و تزویر کرد فربه شد ، از همان روز کینه ها لخته شد روی دشنه سعید امامی هایی که تاب نمی آوردند صلابت تو را و باورت راکه اصیل بود و پاک و همیشه افراخته چون درفش كاويان. تو برای ایران می خواندی و درفش کاویان را به مدد می خواستی
کاوه من درفشی بر افراز
همچو تند ر بسوزان برانداز
در کنار تو یاران دیرین
گر بمیرند مرگی است شیرین
و تو جان دادی در کنار پدر! به دشنه ای که تیز شده بود به بغض سالیان عدویی که بر نمی تابید بودنش را و گرامی زیستنش را، چه بغضی است بغض دشمنان این خاک ؟
اینک نشسته ام کنار دیوار خانه شماره 22 و دوباره ورق می زنم تورا مادر جان ، وقتی مرا به آرمانت آرش نام نهادی و کمانم را پر کردی از مهر ایران زمین
هنوز صدایت در صحن دانشکده ادبیات طنین انداز می شود ، هنوز فریادت در میادین شهر زن بودنت را به باور ناباوران می نشاند ...هنوز لالایی هایت در گوش پرستو نجوا می شود و هنوز تو پروانه ای هستی که خاکسترش ققنوسی خواهد شد بر فراز دماوند آرمانهایت
ای ژرف ترین عشق مددی
تا بار دیگر بر خیزد و بر فرازد رایت آزادگی را
و من چونان همیشه
او را بنگرم
در ابرها ،بارانها بردماوند شکوهمند
سربلند و مغرور
نجات بخش و عاشق
می مانی مادر می دانم که ماندگار می ماند راستی و می میرد پلشتی ..می مانی مادر جان می مانی
بهار می شوم از عشق
سپیده میشوم از شور
و تو سر میزنی از نگاهم
ای آزادی
آرش مرا خواهد بخشید که از زبان او قلم زدم
چهارشنبه ساعت 4 خانه پروانه و داریوش همگی به عظمت ایران حضور خواهیم یافت